جُور ِ جریمه!

برگ جریمه رو با حوصله ی تمام نوشت و داد دستم.
بعد، انگار! چیزی یادش اومده باشه پرسید: ببینم! شما با این آقای!!! شرفخانلو که شهیده و پادگان به اسمشه نسبتی دارین؟
گفتم: چطور مگه؟
با نگاه معنی دارش سر تا پامو ورانداز کرد تا مطمئن شه ریخت و قیافه م به بچه شهید می خوره و پشت بندش گفت: کارت بنیاد شهید هم لابد داری دیگه نه؟
گفتم دارم. تو خونه س. معمولا همراهم نمی ذارمش. چطور مگه؟ بخشنامه کردن بهتون بچه شهید ها رو جریمه نکنین؟
گفت نه … ولی اگه می گفتی، جریمه ت نمی کردم!

برگه ی جریمه ای رو که با خط درهم برهم اش نوشته بود رو بوسیدم و گذاشتم تو جیبم.
گفتم: ایشون همه جوره و همه جا گند کاری های ما رو ماسمالی می کنن به حد کافی! دیگه من روم نمیشه ۴۰۰۰ تومن جریمه ی نبستن کمربند رو هم ایشون متقبل شن!

دیدگاه‌ها

  1. رسول

    از حسن رفتار شما برادر گرامی خودم کمال تشکر را دارم.حسین جان من معلم در هنرستان اکبریه تبریز شده ه امبه لطف حضرت حق و قصد دارم اول بر خودم سپس به عزیزان هنرستانی راه رسم عاشقان سر باخته ای همچون پدر عزیز شما را نشان دهم.صمیمانه از شما می خواهم که در دعاهایتان بنده حقیر را هم دعا کنید تا خدا راه شهدا را هم بر ما بنمایاند.اما جواب سوال آخرتان بنده متاسفانه در کمال مجردی به سر می برم ولی سن گت اولن…..دوستارت رسول

  2. سیدسجاد

    عشق غایت آرزوی انسان است.باقی زندگی فقط محلی برای تچلی عشق است.
    ……………………………………..
    حاجی سلام اگه یادت باشه ویادت بیاد من وشما دو سه سال پیش این موقع ها تو حال وهوای تشرف به حج بودیم.هنوزم که هنوزه دارم دنبال خودم می گردم گم کردم خودمو

  3. دراسله

    باید حالشو می گرفتین!اما نه همون بهتر که چیزی نگفتید.کاش همه قادر به تمییز بودن و کاش در همین حد کم و کوچیک می موند…

  4. هادی حجازی فر

    غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
    پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت …
    آرزوی رحمت بر آن پاکبازان جسارت بر حریم سرخ مردان مردی است که ایستاده بر خاک و ریشه دوانده بر آسمان ،از این وسوسه گاه نا امن کوچیدند .
    راهشان پر رهرو باد

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.