بابام گَلدی!

حتی صدای در زدنش را هم می شناخت.
آن قدر که وقتی صدای زنگ در پیچید تو خونه، شوق پُر شد تو چشماش و گفت: این بابامه!
بعد بی آنکه از شوقی که تو چشماش موج می زد کم شده باشه دراومد که:
از دی روز تا حالا ندیدمش…
و من
سکوت شدم فقط …
سردار!
می دانی اگر سال های نبودنت را ضرب در سی صد و شصت و پنج کنیم عددش سر به کجا می ساید؟
چرا نیستی تو…؟
خدا بیامرزد قیصر را که می گفت:
… ما سی صد و شصت و پنج مشکل داریم!

دیدگاه‌ها

  1. آبشار

    سلام
    قطعا پدر شما همیشه حاضره و همیشه کنارتون هست
    حتی یک روزتون هم بدون پدر نمی گذره و این نعمت خیلی بزرگیه
    (نعمت بزرگتر اینه که یه آشنا اون بالا دارید که دستتون رو بگیره و آسمونیتون بکنه ان شاء الله)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.