آری این چنین بود برادر…

سفر را دوست دارم. سفر به سرزمین های ناشناخته را بیشتر.
دوست دارم جاهائی را کشف کنم که قبل من کسی آن حوالی نبوده باشد یا اگر گذار کسی به آنجا افتاده آنقدر معروف نشده باشد جوری که از هر کسی بپرسی عید را کجا می روی بلافاصله بگوید فلان جا.
مصر یکی از آن سرزمین های ناشناخته و نادیده برای من است.
نظام فرعونی حاکم بر آنجا و روابطش با ما خاصه در قضیه ی پناه دادن به شاه مخلوع و حواشی آن، در این سال ها آنقدر تیره و تار بوده که سرزمین نیل و هرم و فرعون و ابوالهول را برای ما ایرانی ها نادیده و ناشناخته کرده باشد.
یادم نمی رود که در سرزمین وحی که مجمع اقوام و ملل مسلمان است و از هر رنگ و نژاد و کشوری آنجا در مجتمعند، از دیدار هیچ ملتی به اندازه ی مصریان که نوعاً چتر ضد آفتاب بالای سرشان می گرفتند، ذوق زده نشدم…
الغرض، یکی از آرزوهای همیشگی ام دیدار از مصر بوده و این سالها هیچ امکان برآوردن این آرزو نبوده.
این روزها و در لابلای خیزش مردمان مصر که سهم زیادی از فرهنگ و تمدن را با خود دارند، به دو جهت خوش حالم.
یک. اینکه بالاخره مصریان تکانی به غیرت خفته شان داده اند و همین روزهاست که دم فرعون پوشالی و پوسیده ی مصر را قیچی خواهند کرد!
دو. این که بعد آزادی مصر از یوغ فرعون هشتاد و اندی ساله، شاید دری به تخته بخورد و ما یک سر تا ساحل نیل و پای مجسمه ی ابوالهول برویم و برگردیم.
حالا بماند که شوق دیدار مصر در من که سال هاست شعله ور است از معلم شهید – شریعتی – بیادگار مانده است. آنجا که با برادر نادیده اش در دخمه ی بردگان در کنار اهرام نجوا می کرد:
آری این چنین بود برادر…
برادر مصری ام!
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش.
تا صبح چیزی نمانده است!

دیدگاه‌ها

  1. بهرامی

    سلام برادر
    تا قبل از این دلم و دستم می لرزید از آمدن
    اما دیشب …
    شب زیبایی بود
    همه ء قصه در نبخشیدن خودم خلاصه شده بو و دیشب پاش افتاد و تونستیم خودمونو ببخشیم
    وگرنه مارو به اینجا چه
    بعضی وقتها اونقدر حواسمون به درهای بسته ست که متوجه درهای باز نمی شیم
    راستی حالا که داره صدای اذون آقاتی هم از محوطه میاد یادم افتاد که نماز جمعه این هفته تهران به امامت آقاست
    من هم با این ۴هفته ایی که تهران بودم یه ده روز دیگه ایی از آموزشیم مونده ،دعا کنین تا بتونم برم
    نمی دونم چرا حسه محشریه وقتی دلم دیگه نمی تپه
    آها یادم رفت بگم از تابستون توی بانک مشغول به کار شدم
    الان هم دوره هستم
    از بس همه چی قاطی شده زندگی مزه تازه و خوشمزه ایی گرفته
    از یه طرف دوره از یه طرف کلاسای درسم و همه روابطم قاطی پاطی شده
    اما من از همه شون لذت می برم
    هرچند فکر کنم دانشگاه برام مرخصی رد کنه
    داره دیر میشه
    ور پویای قلبم داره قلقلکم میده پاشو برو جایی که…
    می خواهم و معشوق و زمانی و زمینی
    کاو باشد و من باشم و اغیار نباشند
    راستی از آقا مهدی برام بگید
    بالاخره چی شد قضیه شون
    یا علی

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.