شهداء شرمنده ایم!

نصف شبی کوبه ی در را از جا می کَنند. با چشم های نیمه بسته و خمیازه ای به گشاده گی در ِ دروازه ی شام، می روم پشت در. حلوای نذری آورده اند خیرات کنند و من هیچ ربطی نمی یابم بین خیر و خیرات و ظاهر زننده و هفت قلم رنگ آمیزی شده ی خیرات کننده گان! و آن ساعت شب! با همان خمیازه و چشم های پف کرده ظرف خالی را برشان می گردانم. صدای هر و کرّشان حتی بلند تر صدای چه چه خواننده ی زنی است که از سیستم صوتی خانه ای ست که حلوا در آن خیرات شده. تلفن یکی شان زنگ می خورد:
…آره اومدیم خونه ی دائی اینا. آخه فردا سال ِ دائیه! آره همون دائی م که شهید شده! تازه حلوا هم خیراتش کردیم… بچه هام همه خوبن…!

دیدگاه‌ها

  1. محتشم

    سلام حاجی
    اینجور که پیش میره باید از روزی بترسیم که همینها هم برچیده شود و فقط همان صدای آواز و آرایشهای غلیظ بدنهای … باقی مانده باشد

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.