سیرت شهیدی…

دی شب وقت پخش تکه ی هفدهم داستان شوق پرواز عباس بابائی، وقتی عباس، خجسته فر را بعد از اولین پرواز جنگی اش در آغوش کشید، کسی که بغل دستم نشسته بود و تا دلت بخواهد خیال پرداز است و ذهن قصه سازی دارد گفت: انگار او توئی و خجسته فر فلان دوستت! که هرجا باهمید و جور هم را می کشید و جانتان برای هم در می رود…
کار به ذهن سیال و خیال پرداز او ندارم. اما از قیاسم با شهیدی که اسطوره بود کیفور شدم. بعد یادم افتاد ایام جوانی، بعد از هر وعده ی غذا در خانه ی دانشجوئی که رسم کرده بودیم نفری یک دانه دعای کوچک کنیم و جمع آمین بگویند، کسی از جمع ما همیشه این دعا را می خواند که: « خدایا صورت ما شهیدی ست، سیرت ما شهیدی بفرما!»
و یادم افتاد هنوز با اجابت این دعا فاصله ها دارم و هنوز گیر کرده ام در صورتی که شبیه شان است بی آن که سیرت من و کسان دور و برم، به گرد پای سیرت نیکویشان رسیده باشد…

دیدگاه‌ها

  1. آسمانی ها

    یا حسین، یا حسین، یا حسین آن قدر فریاد «هل من ناصرینصرنی »ات نافذ بود و آن چنان تنهایی ات سر آن تفتیده دشت برهوت دامان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به تو ای وارث رسولان همه سختی ها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید.
    فرازی از وصیت‌نامه
    شهید مجتبی طبرانی

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.