فرصت فکر و سفر…

عمیق ترین و اولین لذت سفر زیارتی فرصت چند ساعته ای است که در اتوبوسی و کار دیگری نداری و نمی توانی داشته باشی و فقط باید انتظار بکشی تا رسیدنت کی باشد و از روز بی کاری و از زور این که ابزاری در دست نداری تا راه دراز را قیچی کند تا مگر وقت وصال زودتر رسد، و تو به یک باره فارغ از همه ی مشغله ها شده ای و وقت به قدر کفایت داری تا فقط و فقط و فقط فکر کنی… که کار دیگر نمی توانی!
وقتی تلفن ت دیگر زنگ نمی خورد…
وقتی نگران قولی که داده ای و مضطربی که نتوانی سر وقت به ش عمل کنی نیستی…
وقتی تَلّی از کتاب و کاغذ روی میزت تل انبار نشده که هی دهن به تو کج کنند که زود باش تا شماره های جدیمان نرسیده اند ما را بخوان…
وقتی فاتحانه آسوده ای که توانسته ای دل بکَنی و خودت را یک هفته و ده روزی، میهمان ضیافت انفکاک از دنیا کنی آن سان که وقت برگشتن حتی رنگ ماشینی که سوار می شوی هم از یادت رفته باشد و در کل سفر حتی یادت برود که چرا این همه دور و برت شلوغ بود و فلان روز چندم برج است و چند شنبه است و رنگ جمعه و شنبه در نظرت یک سان بنماید،
یک روز تمام در اتوبوس و کنار شیشه ی بخار گرفته اش وقت داری تا بنشینی و گذر عمر بینی و خوب فکر کنی.
به عوض آن همه روز که هر کار کرده ای الان فکر کردن. و انگار کرده ای مدیرترین مرد عالمی! با تصمیم هائی که هیچ مجال فکر کردن به تو نمی دهند!

دیدگاه‌ها

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.