خیلی سعی کرد جا نماند. اما امان از داغ دلار و خرج بسیار و ضعف ریال. نه من میتوانستم بگویم نیا و نه خودش میخواست قبول کند امسال از کاروان جا میماند. در یک عصر پائیزیِ ابریِ دلگیر، با صدائی که به زور شنیده میشد، زنگ زد به آسمان و ریسمان بافتن به هم و …
به میمنت و مبارکی، دیشب دعوت بودیم ولیمهی عروسیِ یکی از آشنایان که تازگی قوم و خویش هم شدهایم. قضا را سرمیزی نشسته بودم که از پیر و جوانِ عوامل حج و زیارت دور تا دور نشسته بودند و بیشترشان مو سپید کردهی کاروان داری و حملهداری و امور رتق و فتق زیارت اعتاب مقدسه …