اینها همه، شنیدههای من است از او. پیرمردی که میگویند چهارشانه و هیکلی بود و همنام من. بهتر و درستترش اینکه من همنام اویم. یعنی اول او بود، بعد پدرم و بعدتر من! که یعنی پیرمردی که قسمت نبود هم را ببینیم؛ پدربزرگ من بود. مردی که همهی عمر نه چندان طولانیای که داشته را …
حجاری از جمله مشاغل مرتبط با آرامستان است. از زمانی که من یادم میآید و خیلی خیلی قبلتر از وقتی که سن و سال من قد بدهد، یعنی از هزاران سال قبل به اینطرف، قبور را علامتگذاری میکردهاند که اسم و رسم صاحبانش معلوم باشد و هیچ وسیلهای بهتر و ماندگارتر از سنگ برای نشان …
رفیق همکاری داشتم که تا مدتها، باهم برمیگشتیم از محل کار. صمیمی بودیم. حرفمان با هم میخواند و فصل مشترک زیاد داشتیم باهم. حتا در سالهای دور، هم مدرسه هم بودیم و رفاقتمان برمیگردد به سالهای دبیرستان در دهه ۷۰٫ ساعت اداری که تمام میشد، سوار ماشین من، میآمدیم تا سر کوچهشان و وقتی میرسیدیم …
رسم است شب یلدا را کنار شبچره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیمتر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزلسرا هم میآمد به میان و مردم آن …
به سلامتی و دل خوش، کلاسهای آموزشیمان برای حج امسال هم تمام شد و حالا حجاج منتظرالپروازند تا روز رفتنشان برسد و سوار طیاره عزم اقلیم قبله کنند. رسم است کسی که به حج میرود، روزی را نزدیک روزهای رفتنش معلوم کند و درِ خانهاش را باز کند و مردم بروند به شیرینی خورانی و …
اتوبوس آمده بود دنبالمان. چند سالیست -یعنی دقیقا از وقتی که ترمینالِ متمرکز شهر ساخته و به بهره رسیده است- رسم بر این شده که حاجیها را از توقفگاهی که مخصوص بدرقه و استقبال سفرهای زیارتیست سوار کنیم و برگشتنی، برگردیم همانجا و مردم نکوبند کلی راه بیایند تا فرودگاه و تا کجا برای استقبال …