حجاری از جمله مشاغل مرتبط با آرامستان است. از زمانی که من یادم میآید و خیلی خیلی قبلتر از وقتی که سن و سال من قد بدهد، یعنی از هزاران سال قبل به اینطرف، قبور را علامتگذاری میکردهاند که اسم و رسم صاحبانش معلوم باشد و هیچ وسیلهای بهتر و ماندگارتر از سنگ برای نشان گذاشتن روی قبور نیست. و همین است که بشر از قرنها پیش، یاد گرفته که سنگها را سر و شکل بدهد و بتراشد و اسم و رسم صاحب قبر را رویش بنویسد و بکارد روی گور و این نشانگذاری، کمِ کمش یکی دو نسل طول میکشد تا گم و گور شود و طبیعتا مُردههای معمولی، حتا اگر در عهد و زمانهی خویش، هزاری هم سلبریتی و شاخ و معروف باشند، شعاع معروفیتشان از یکی دو نسل (۴۰ ۵۰ سال) فراتر نمیرود و کارشان با سنگ قبری که رویش اسم و رسمشان حک شده باشد، راه میافتد.
الغرض یک دکه حجاری داریم محوطه آرامستان که اجارهاش دادهایم به بنده خدائی که خودش فینفسه بقدر یک کتابِ قصه قبرستان جا دارد پرداختن به او و کارها و رفتار و حرکات و سکناتش و شرحش مثنوی هفتاد من کاغذ میطلبد.
این حجّارِ جوان که مستأجر سازمان است و دارای علامت عالی از انجمن خوشنویسان ایران، در کارش آنقدر اوستاست که لازم نیست اول با ماژیک روی سنگ را بنویسد و بعد روی نوشتهها را بتراشد و مهارتش آنچنان است که با دستگاه فِرِز و به خط خوش بلدست نوشتهها را از حفظ روی سنگ بتراشد و خُبرِگیش آنجا معلومتر میشود که بدانیم قادرست نوشتههای روی سنگ قبر را از آخر به اول حجاری کند! عین آن بنده خدا که چند سال پیش سر یک ماجرائی، اتوبان مشهد به تهران را دنده عقب رفت!
بگذریم!
رزق و روزی این جوانِ رعنای اوستای قابلِ خوش خطِ خوش بر و رو دست جناب ملکالموت است و میزان رفاه زندگیش ربط مستقیم دارد به آمار مرگ و میر در شهرستان. و به شوخی و جدی هر از گاهی ازش میپرسیم «اوضاع دخل چطورست؟» که سر به سرش گذاشته باشیم.
امروز آمده بود بخش اداری، سر بهمان بزند. هر از گاهی میآید و ساعتی گپ میزنیم و میرود. حرف کشید به کرونائیها و خصوصا به یک بنده خدائی که در اثر کرونا ریق رحمت را سر کشیده بود و هفته آینده، چهلمش است. مردم شهر ما رسم دارند سنگ قبر را یکی دو روز مانده به چهلم نصب کنند تا جلوی میهمانانی که روز چهلم، برای مراسم سرقبری میآیند سرخاک، آبروداری کرده باشند.
آمارش را دارم. در این یکی دو ماههی شیوع کرونا، دخل و خرجش باهم نمیخوانند و خالی بودن جیب مردم و نبودن مراسمهای سرقبری دست به دست هم داده تا مردم که خیالشان از رفتن و نرفتن آبرو بابت نصب سنگ قبر تخت باشد، دیرتر به فکر سفارش سنگ قبر روی مزار امواتشان بیفتند و این است که نبض معاشِ این بنده خدا هم کُند میزند… .
گفت سنگ مزار آن بنده خدا را دیروز تراشیدم و عکس سنگِ تراشیده را از توی گوشیش نشانم داد. سنگ گران قیمت و خارائی بود که به بدترین شکل ممکن و با بدترین خط، حجاری شده بود. تعجب کردم. از هنر دست او بعید بود که همچین سنگی تراشیده باشد. به خودش هم گفتم. گفت «لیاقتش همین بود. تازه از سرش هم زیادی است… .» تعجبم بیشتر شد. بعد شروع کرد به ذکر مسائلی درباره آن مرحوم و سوءاستفادهها و لفت و لیسهائی که داشته و بیگاریهائی که از دوست حجارمان کشیده بود.
دروغ نمیگفت. کم و بیش از حال و کردار و رفتار کسی که در موردش حرف میزد باخبر بودم اما فکرش را هم نمیکردم آن مرحوم، این حجم از بلا را سر رفیق صمیمیش آورده باشد. پس بیراه هم نبود دست هنرمندِ دوست سنگتراش ما به کار نرود و اسم و رسم مرحومِ شاید مغفور! را کج و کوله نوشته باشد روی سنگ.
اصلا داریم در علم رفتار و روانشناسی که خط آدمی زائیده حس و حال و درونیات انسان است و هرچه روان آسودهتر، خط و ربط بهتر و قشنگتر! و طبعا برعکسش هم درست میتواند باشد.
و به قرینهی همان فرضیهای که در خط بالا ذکر شد، خط خرچنگ قورباغهایِ روی سنگِ قیمتیِ آن مرحوم، زائیده کینه و عقدههائی بود که خطاطِ حجّار داشت.
نمیدانم چرا این حرفها را باید در چند ساعت مانده به شب قدر میشنیدم. در شبی که مخصوص بخشش و عفو و گذشت است و خدائی در این نزدیکیست که قصدِ بخشیدن و گره باز کردن و اجابت کردن دارد.
نمیدانم چرا اینها به زبانم آمد. اصلا نمیدانم چرا از در موعظه وارد شدم. منی که لازم است نه یک نفر که یک ایل موعظهام کنند بلکهم متوجه شوم… .
گفتم؛ رفیقمان الان هیچ ندارد به تو بدهد. همه لابی و هنر و چربزبانیش الان زیر خروارها خاک مدفون شده و تا ابد بیرون نخواهد آمد. هرچه بوده گذشته و هر سوءاستفادهای که از رفاقت با تو کرده تمام شده. نمیگویم کار خوبی کرده. اما تو خوبی کن و بخاطر خدا از او که دستش دیگر به هیچ جا بند نیست، بگذر… .
و پشت بندش یادم آمد یکی از اعمال ورود به لیالی قدر، گذشت است. دیگر اینها را بهش نگفتم. میدانستم که دلش نرمتر از این حرفهاست و وسط منبری که برایش رفتهام، رفیق مرحوممان را بخشیده.
تلفنش زنگ خورد. شاگردش بود. میخواست از او که برگردد دکه جواب مشتری را بدهد. رفت. پا بیرون نگذاشته بود که از دفتر شهردار زنگ زدند برای ابلاغ مصوبات شورای عالیِ چیچی… . یک بندش توجهم را جلب کرد: «در جهت حمایت از مشاغل در ایام شیوع کرونا و با توجه به رکود اقتصادی بوجود آمده، کرایهی یک ماهِ دکه حجاری در محوطه آرامستان بخشیده شود… .»
خدا
زیر دِین کسی نمیماند!