قدیم تر ها یکی از عناصر همیشگی ِ توی جیب آدم ها دفترچه ی تلفن جیبی ای بود که این اواخر نوع مغناطیسی آن هم به بازار آمده بود و کاغذ تویش تا می خورد و این سر و آن سرش ورقه ی نازک فلزی ای بود که به قوه ی آهنربای دورش، به هم می چسبید و نبودنش در جیب مساوی بود با علافی و معطلی و ای بسا سامان نیافتن کلی از ارتباطات و ملاقات ها.
تلفن همراه که همه گیر شد، کم کم نسل دفترچه های تلفن جیبی هم رو به زوال گذاشت و امروز “کذ و ندر” و یک در صد هزار شاید پیدا بشود آدمی که هنوز دفترچه تلفن جیبی اش را حفظ کرده باشد و مقهور حافظه ی دیجیتالی موبایل و سهولت ثبت و فراخوانی شماره ها از آن نشده باشد.
باری، اسمی که جلوی شماره ی تماس هر کس می نویسید اولا معرف دیدگاه شما نسبت به اوست و ثانیا می تواند نظام ذهنی شما را در ثبت و ترتیب و سامان دهی ذخائر اطلاعاتی نشان دهد.
مثلن روزی از سر اتفاق دفترچه تلفن ذخیره شده روی موبایل رجلی سیاسی را دیدم که جلوی هر شماره ای که ذخیره کرده بود کلی عنوان و پیش و پس وند برای طرف آورده بود:
” جناب آقای مهندس حاج…. رئیس محترم دائره ی مالی اداره ی…”
دقیقا همین قدر طولانی و همین سان طول و تفضیل دار!
یا دیده ام کسانی برای مخفی نگه داشتن مخاطب هایشان اکتفا به حرف اول نام و نام خانوادگی طرف شان می کنند و محمد محمدی را “م.م” می نویسند.
غرض یکی از علائقی که دارم کشف نوع نگرش آدم ها به مخاطب شان است و اسمی که روی طرف شان می گذارند.
پروسه ای که اگر دقیقش شوی می توانی حتی بفهمی طرفت آدم منظمی است که همه ی اسامی دفترچه ی اسامی اش اسم کامل دارند و بر اساس نام خانوداگی و نام مرتب شده اند یا این که طرف مقید به هیچ قید و نظمی نیست و می شود لابلای لیست مخاطبان توی گوشی اش پنج تا علی و هفت تا رضا پیدا کنی بی آن که هیچ فرق ماهوی بین رضا هائی که به یک شکل ثبت شده اند بیابی و بتوانی سوایشان کنی!
غرض، جوانک عاشقی را می شناختم که دلبرش را “آوا” نامیده بود و “آوا” تنها تک اسم ثبت شده روی فون مموری گوشی اش بود و باقی هر اسمی که بود، کامل بود…
و این تنها نقطه ی خارج از نظام ِ سخت و سنگین ِ منظم ترین آدمی بود که ذهنش هر حرکت خارج از چهارچوب نظم و ترتیب را جرم می دانست و او وقتی دل در گروی “آوا” بست، سخت به انکار جرم قشنگی که داشت می کوشید…