دوست دارم خوشبین باشم ولی سلامهای مکرر، آنهم بوسیلهی بیسیمی که ابوابجمعی همکاران ِ مسلح! به بیسیم، آنرا بشنوند و آنهم هر روزه و هر روز با جملات مشابه و تکراری و دقیقاً مصادف و مقارن با اتفاقی که این روزها خبرش باید بپیچد و تکلیف نوع و وضع و آیندهی شغلی خیلیهاشان را روشن کند و این بیچاره انگار میکند من هم سهمی در اتفاق افتادنش دارم و من بهتر از هر کسی میدانم که ندارم و نیز انگار میکند از اتفاقی که شاید! بیفتد، میتواند کیسهای بدوزد و بهرهای ببرد، جای هیچ خوشبینی به سلامی که هر بار وقتی از جلوی ساختمان ما رد میشود و با بی سیم برایم میفرستد، نمیگذراد.
بیچاره از حول حلیم، کم است که بیفتد توی دیگ و نمیدانم چرا حکایت سلام هر روزهاش مرا یاد قصهی سلام ِ بیطمع گرگ میاندازد و لا غیر!
و تو بگذار همچنان ساده انگارانه، انگار کنم که از روی محبت و عـُلقهای! که به ما پیدا! کرده، هر روز از این جا رد شدنی، عرض دوستیای میفرستد و لابد مـِن قبل ایامنا هذا، نه اینهمه از این جا رد میشده و نه محبتش این همه مثل این چند روز اخیر گل میداده…
دیدگاهها
بسم الله
دایاز سولار سسلی اخار
سن سویون لاتل یرینن گورخ
سلامی گئیج آلانان یوخ
تئیز تئیز سلام وئیرنن گورخ