بوی بهشت می‌وزد از کربلای تو…

پای راستش قبلتر از خودش به بهشت بازشده و جایش یک ساق پای راست ِ مصنوعی روئیده.
روی پای عاریتی نمی‌تواند بایستد و خم و راست شود و لاجرم وقت ادای فریضه، می‌نشیند و پروتزش که مثل فلش جهت نمائی دراز به دراز سمت قبله را نشانه رفته در می‌آورد و به نماز می‌ایستد.
با همان پای پلاستیکی ِ عاریتی، بارها تا کربلا رسیده و دیده‌ام آن حال را که در کفش‌کن حرم، سماع بی‌پا کردنش را و روی صورت افتادنش را و با سر سوی حسین رفتنش را…
دیده‌ام که تا پای ضریح، بی پا و با سر می رود و هر بار که میهمان مرکز آسمان شده، انگار نه انگار که سفر شانزدهم و هفدهم و هجدمی ست که تا آسمان آمده و برگشته…
پری‌شب بعد مدیحه میلاد “عباس‌بن‌علی‌”علیهماسلام، وقت دعا، باز با همان پای پروتزی‌ای که اصلش را پیش‌پیش مسافر بهشت کرده‌بود و با دست‌هائی که به فراخی آسمان گشاده بود، با چشم‌هائی پر طلب و مناجاتی بلند بلند، چنان حسرت دیدن روی ماه‌تاب بنی‌هاشم را داد می‌زد که دل همه برای بوی بهشتی که می وزد از کوی او تنگ آمد…
غرض!
دل ناماندگار بی‌درمان ما
رآی تو دارد…

دیدگاه‌ها

  1. هادي

    چه عشقی داره کربلایی …
    کاش مارو هم اقامون مستِ،
    مجنونِ ،عاشق ِ، فارغ از این و ان میکرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.