حیرانی مرا با تو سر انجامی نیست
میدانم که میدانی حال مرا
و پریشانی این شبهای باقی را
نوشدارو را تو ساختهای
و دوا و درد و درمان و چاره از توست
کلام با تو جان گرفته
و سلام از کلام قدس اعلای تو سامان گرفته
تو آن اعلای مقدسی که کلام به سویت صعود میکند + و لطف از جاری جبروتت نزول +
بیا و جام خالی مرا نبین و در کرم خود نگر
و ببین که بی هیچ متاعی خریدار یوسف جلالت تو ام…
فاوف لنا الکیل و تصدق علینا +
– – – –
پینوشت:
عنوان پست مصرعیست از غزل ناب جناب علیرضا بدیع