حالا تو هی بگو اگر ماندهبود خانه و استراحت میکرد و اگر حجامت کردهبود و اگر استرس نداشت و اگر فلان و اگر بهمان… عمرش به دنیا بود!
یا آن یکی بگوید حیف نبود جوان به این رعنائی؟
و یا لبِ حسرت بگزند از بیوفائی دنیا و زانوی غم بغل بگیرند و سرِ تأسف بتکانند و یکه بخورند از نزدیکی حقیقتی بهنام مرگ و عهد ببندند با خود که وقتی مرگ اینهمه نزدیکست، من بعد سمت خلاف و فسق و فجور نمیرویم و چند دقیقه بعد تشییع و ختم و دعای دمِ درِ خانهی میتِ تازه درگذشته، سردی خاک اثر کند و باز یاد مرگ و فهمِ نزدیکیش یادمان – یادشان – برود…
انسان، به نسیان و فراموشیاش انسان است که فرمود: وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُه +
و هزاری هم تحلیل و اما و اگر بیاوریم برای توجیه مرگ ناگهانی جوانی که تا دیروز همکارمان بود و کنارمان بود و با مان بود، خللی در دستگاه تقدیر ازلیِ اجل نمیکند که فرمود؛
لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَل
إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً وَلَا یَسْتَقْدِمُون +
= = = =
پینوشت:
درگذشت دوست عزیزم، رضای نصرتخواه را که خاطرهی لب همیشه خندانش همیشه در ذهنم خواهد بود را به خانوادهاش تسلیت و برای رضا، غفران واسعه الهی مسئلت میکنم. آمین.