در خلوتیِ صبح، قبل از آنکه میدان پرِ آدم و ماشین و ارابه و میوه فروش و علاف شود، تاکسی زهوار درفتهاش را نگه داشته بود مقابل مسجد در گوشهای از میدان و با نایلونی پر از ارزن رفته بود روی تپه مانند وسط میدان که قدیمتر مجمسهی آهوئی بالایش کاشته بودند.
با وسواس کارتنِ چند تا شدهاش را باز کرد و چند مشت ارزن پاشید وسط آن و برگشت پائین و نایلون را چپاند کنار لاستیک زاپاس در صندوق عقب.
شوفر میانسال تاکسیِ زهوار درفته، حساب باران دیشب و خیس خوردن چمن وسط میدان را داشت که ارزنِ نذریاش را امروز روی کارتن برای گنجشکهای لرزان از سرما پهن کرد…
دیدگاهها
خوشا به حال شما
دعا کنید ذره ای از این نعمت خوش ذاتی ؛ ذره ای از این حکمت جاودانی این انسانهای روف و مهربان هم نصیب سایرین گردد .