“از صبحانه خوشم نمیآید اما باید تمامش کنم تا به قهوه برسم…
زیر کتری را برای قهوه روشن کردهام. قهوهی فوری است. قهوهی فوری میخورم چون برایم مهم نیست که چه مزهای میدهد، تنها چیزی که میخواهم تکانهاش است و نمیخواهم منتظر دم کشیدن و چکه کردنش بمانم.
قهوهی با دستگاه نمیخواهم چون شاید خراب شود. نمیخواهم صدای بیامان و بلندِ آسیاب شدنِ دانه های قهوه را بشنوم یا ببینم دستگاه گیر کرده یا هر کار دیگری که قهوهسازها میکنند.
همچنین نمیخواهم یکهو ببینم برشتوک تمام شده. بدترین چیز تمام شدنِ قهوه یا شیر است. برای برشتوک میتوانم جانشینی پیدا کنم (تُست) اما برای آنها نه. هیچ چیز جای قهوه را نمیگیرد و نمیتوانم قهوهی بیشیر بخورم. حواسم هست که هیچوقت تمام نشوند…
شروع میکنم، با صفحه کلید تقتق میکنم، کلمهها را مینویسم، امیدوار به اینکه نور احاطهام کند.”
– – –
چطور آمادهی نوشتن میشوم؟ رکسانا رابینسُن. ترجمهی الهام شوشتریزاده. کتاب داستان همشهری. شمارهی فروردین۹۲