تقدیم‌نام‌چه

92.02.24.jpg
هر هفته که می‌رفت شهرستان و عصر جمعه برمی‌گشت، می‌دانستیم خورجینش پُرِ رخت و لباسِ شسته و غذای نیمه آماده و میوه‌ی نوبرانه و سبزی خوردن به قاعده یکی دو وعده و پنیر و ماست و کشک محلی و انواع ادویه و سبزی پاک و فریز شده برای آش و خورشت است. این هفته اما وقتی بقچه‌اش را باز کرد تا هر کدام از عناصر لازم و کافی برای تداوم حیات طی یک هفته اقامت اجباری در خواب‌گاه را بگذارد سر جای خودش و شیشه مرباهای دست‌پخت مادرش را بچیند کنار شیشه‌ و بطری‌های نصفه و نیمه‌ی بالای یخچال، بر خلاف معمول کتاب هم لای بساطش بود.


به قاعده‌ی قانونی همیشه‌گی که با دیدن کتاب کل‌هم اجمعینِ حواسم از محیط خلع و مشغول کتاب می‌شود، رفتم سراغ کتاب که سر از کار معجزه‌ی رفیق بیگانه‌مان از کتاب و ربط بودنِ آن لای بساط خوردنی‌هایش در بیاوریم و کاشف به عمل آمد که؛ کتاب حاصل قلم پدر رفیق ماست و نسخه‌ی اولش را اهدا کرده به پسر ارشدش و با خطی که با خط و ربط او مو نمی‌زد، برای نوردیده‌اش نوشته:
« به؛
حاصل عمرم، “آیدین” که عصای روزگار پیری‌ام خواهد بود و روشنی چشم من در روزی که چشم از جهان فرو خواهم بست.
»
و دقیق شدم در وجناتِ آیدینی که با قفسه‌های زنگ زده‌ی یخچالِ عهد بوق‌ “جنرال‌موتورز” گلاویز بود تا مگر فضا برای اطعمه و اشربه و ماست و کشکش دست و پا کند و دیدم که در روی او که از فضل پدر هیچ حاصلش نبود، افقی از “روشنی چشمِ پدری ادیب و فاضل و عصای دستِ روزگار پیری” پیدا نبود که نبود… .
الغرض، کتاب و تقدیم‌نامه‌چه‌ی اولش همان‌طور سالم و دست‌نخورده رفت قاطی باقالی‌های آیدین و مهجور بود زیر تختش تا وقت تحویل خواب‌گاه، در کمال بی‌ارجی و بی‌مقداری به یغمای منِ خوره‌ی کتاب برود و دانستم شاعر بی‌خود نبود که در توارث فضل از پدر ِ فاضل مر پسر را تشکیک جدی داشته و گفته:
گیرم که پدرِ تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل؟
= = = =
پس‌نوشت:
۱٫ این‌را نوشته بودم برای چاپ در شماره‌ی اردی‌بهشت داستان همشهری که از سرند پسند سردبیر گرامی نگذشت و لاجَرَم به خورد شما داده شده!
۲٫ تصویر فوق تقدیم‌نام‌چه‌ای نوشته شده در ابتدای کتابی که سال ۷۴ از دوستی عزیز هدیه گرفته‌ام و بقول اصحاب رسانه؛ عکس تزئینی است!
۳٫ تقدیم‌نام‌چه‌ای با خط و ربط حقیر! +

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.