کاش سهمِ اشکِ امشبِ ما، بهقدر نمی از دریای مظلومیتی بود که داشتی و قطرهای از اقیانوس عظمتی که تو را تواند تصویر کرد.
کلام کِی توانسته همتای صولتت و همپایِ همتت بیاید.
“تو آن بزرگترین هرمی که فرعون خیال تصور تواند کرد و ژرفترین اقیانوس که عمود بر زمین راه میرود و پایافزاری وصلهدار به پا دارد و شانههای سترگش بازیگاهِ یتیمکان کوفه است… .
آفتاب لایق نیست! وگرنه میگفتم که رشعهی نگاه توست…”
و ایکاش غروبِ بیستویکم ماهِ مبارک، جای همهی عالم و آدم، تو را –هنوز!- داشت. تو را… .