اینهمه روز و شب و عید و عزا و سیف و شتاء آمدند و رفتند.
اینهمه ماه رمضان، ارزانیام شد.
اینهمه میهمانِ شبهای قدری شدم که به سرعت برق آمدند و چون باد سپری شدند.
اما هنوز که هنوز است،
با اینهمه فرصتی که سوزاندهام،
حسرت یک آن بندهگی به دلم مانده… .
کِی میشود که ما هم قاطی آدم خوبهائی که داری، بُــر بخوریم و همرنگ جماعت خوبان شویم؟
تو که میدانی،
دلِ من
رآیِ تو دارد… .