معشوقه به عاریت نداده‌ست کسی!

دو سال و اندی قبل، وقتی به جهت کار غیرمترقبه‌ای تهران بودم و علاف و منتظر در ضلع جنوب‌ِشرقی میدان انقلاب که تا دوستی بیاید سر قرار و برویم پیِ آن کارِ غیرمترقبه‌ی فوری و فوتی، از سر بی‌کاری گز می‌کردم کتاب‌فروشی‌های آن حوالی را که “جانستان کابلستان” رضای امیرخانی را دیدم.
یکی دو ماه قبل و در نمایش‌گاه نتوانسته بودم بخرمش و دیدارِ غیرمترقبه‌ی آن کتابِ خوش آوازه که شرح سفر غیر مترقبه‌ی رضا بود به سرزمین افغانستان و چند فال از آن را این‌جا و آن‌جای فضای مجازی و مجلات خوانده بودم، زیر ظل گرمای تیرماهِ نودِ خورشیدی چسبید.
تا شب ورقی از کتاب را نتوانستم بخوانم و شوقِ خواندنِ آخرین کارِ رضای امیرخانی ماند تا فردای آن روز و در طیاره‌ی ساعتِ شش و نیمِ صبحِ تهران-ارومیه گل کرد.
روایتی چنان شیرین و جذاب که سرویس صبحانه‌ در طیاره‌ام را دست‌نخورده گذاشت و تا آخرین لحظه‌ی پرواز ادامه داشت و حتا وقتی سوار پرایدِ گذری از جلوی پلیس‌راه ارومیه-خوی شدم هم ادامه داشت و تا سه راهی سلماس که باید خط عوض می‌کردم کشید.
آن‌جا وقتی پیاده شدم، در حاشیه‌ی صفحه‌ی ۱۴۳ کتاب از فصلِ “تحریراتِ هرات” نوشتم که؛
“هو.
تا این‌جای کتاب را در طیاره و بعدش در پرایدی که راننده‌اش کـُرد بود و مرا تا سلماس رساند و قاچاق‌بـَر بود و متولد ۵۹ – و آن‌طور که خودش می‌گفت- استاد چپ کردن خودرو!، خواندم. جذبه‌اش فوق‌العاده است… و مدت‌ها بود از لذتِ خواندنِ کتاب در راه بی‌بهره بودم…
۹۰/۴/۱۷”

الغرض، هم‌آن روز یا روز بعدش کتاب را تمام کردم و یکی دو ماه بعد یکی از دوستانِ کتاب‌خوار به اصرار و ابرام بسیار، کتاب را با پنج شش تای دیگر از کارهای رضا و سیدمهدی شجاعی به امانت برد و تا هم‌این دی‌روز که بعد از تماس‌های مکرر و خواهش‌های متوالی کتاب‌ها را خواستم، پس‌شان نگرداند.
باری اگر از من می‌شنوید؛ کتاب به امانت ندهید. که شاعر فرمود:
ما رنج در این کتاب بردیم بسی
معشوقه‌ی نیک ماست در هر نفسی
گویند به عاریت دِه تا خوانیم
معشوقه به عاریت نداده‌ست کسی!
= = = =
باز نشر این مطلب در سایت جناب امیرخانی به شماره‌ی ۴۳۶: +

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.