تو را اول بار یکی دو سال بعد از شهادتت شناختم.
روایتت را – روایتِ فتحات- قبلتر اما شناخته بودم؛ با آن موسیقی ملایمِ حماسی و هشدار آلودی که راه به راه وسط سکانسهای مستندت میفرستادی و اول و آخر برنامه میشنیدیمش.
سیدمهدی اما یکی دو سال پشت بند شهادتت عکسی از تو به من داد که دست زیر چانه سر کج کرده بودی سمت راستت و با آن ریش و موی سر پر پشت انگار که فکری عمیق تو را با خود برده باشد به جائی نامعلوم خیره شده بودی.
پشت همآن پوستر، روی صفحهای با خطوطی که ردشان کمی پیدا بود، با خط زیبائی که کلمه به کلمهاش انگار داشتند در لابهلای خطها از شدتِ بیخودی به رقص و وجد و طرب میآمدند نوشته بودی از روایت فتح، از بعثت دیگر بارهی انسان. از اینکه جنگی ناخواسته آغاز شد تا از ایران دریچهای به تماشاگه راز گشوده شود. از وفا و مردانگی. از آزمون غیرت و از جنگ… .
و من همآنجا عاشقت شدم. عاشق گیرائی چشمان عکسی که برای سرِ حجلهات گرفته بودی و از پشت عینکت زل زده بودند به چشمانم. عاشق خطوط مردانهی روی پیشانیات. عاشق صدای گرم و جانداری که متنهای روایتت را میخواند. عاشق خط زیبا و عاشق امضای توپیِ پیچیدهات… .
تو، قبلِ شهادتت شاهد بودی و راوی و از همآن سالها در دلم نشستی؛ سیدالشهدایِ اهلِ قلم. آقا سید مرتضا.
دیدگاهها
سلام سایت پرمحتوایی دارید خوش حالم از این که سایت شما را پیدا کردم . دنبال هم چین سایتی می گشتم ، موفق باشید. یک وبلاگ هم دارم لطفا به هردو وارد شوید و نظر بدهید. ممنونم bizhanm30.com
سلام سایت پرمحتوایی دارید خوش حالم از این که سایت شما را پیدا کردم . دنبال هم چین سایتی می گشتم ، موفق باشید. یک وبلاگ هم دارم لطفا به هردو وارد شوید و نظر بدهید. ممنونم bizhanm30.com
بعد از بیست سال ازشهادتش، رفته رفته بیشتر شناخته میشود و بیشتر هنرش تجلی شیدایی حق میکند
و چه زیبا میگوید:
«اگر از رحلت رسول الله (ص) ظهر حکومت اسلام به غروب خونین شهادت حسین بن علی (ع) و شب بیقمر غیبت انجامید، این بار امام (ره) فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد و این خود نشانهای است بر این بشارت که این بار خداوند اراده کرده است تا حزب الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند.»