راز

هیچ کار عالَمِ این‌ها بی‌حساب و کتاب نیست.
این را روزی فهمیدم که بنزین ماشینم وقتی داشتم می‌آمدم خانه‌شان درست جلوی پمپ بنزین تمام شد و درست در ساعتی رسیدم خانه‌شان که باید می‌رسیدم و حرف‌هائی را شنیدم که باید می‌شنیدم و نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم و حالا این‌ها به کنار، حرف‌های برادر شهید ماند و ماند تا روزی که هیچ گمانش را نمی‌بردم ببینمش و در مسجدی که هیچ برنامه‌ای برای رفتن به آن‌جا نداشتم و درست وقتی رسیدم به مسجد که خودش می‌رسید و درست جائی به نماز ایستادم که خودِ حامد می‌ایستاد و آن‌جا نمازخواندنم حرف‌هائی را یاد برادرش آورد که شاید اصلا قرار نداشت به‌م بگوید.
بقول تو
وقتی پای کار خودشان است، بلدند چطور ابر و باد و مه خورشید و فلک را راست و ریست بکنند و اسباب و اجزای عالم را به تسخیر خود در آورند!
الغرض؛ “در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود… .”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.