هر انتخاباتی در هر سایزی، نامزدهائی دارد که کسانی دانسته و ندانسته، دورشان را میگیرند که در اصطلاح عامه، به این صنف از مردم، هوادار میگویند.
هواداران، عمدتا مردمانی هستند متعصب و پای کار که اکثر قریب به اتفاقشان هیچ چشم داشت ریالی و سیاسی و عنوانی از کسی که دورش را گرفتهاند و برایش پیرهن چاک میکنند ندارند.
نفع سیاسی و اقتصادی و قول و قرارهای تقسیم مناصب و ریاستها و حل کردن گیر و گرفتِ مجوزها مال درصد بسیار کوچک و کمی از هواداران است که نه مثل آن دستهی اکثریت، پیرهن چاکند و نه آماده شعار دادن و فریاد زنده باد و مرده باد سر دادن جلوی ستاد و در محل سخنرانی نامزد موصوف.
این مردمانِ در اقلیت، حتا در ستادهای تبلیغاتی آفتابی نمیشوند و حمایتهایشان که عمدتا مالی است را غیر مستقیم به حساب نامزد مورد نظر واریز میکنند و خیلی که بخواهند فعال و در صحنه باشند، یک شبی نصف شبی در جلسهای از جلسات سخنرانی نامزد مورد نظر، مینشینند کنار دست او و افادهشان چنان غلیظ است که چای در استکانی که جلویش گذاشتهاند یخ میزند و جناب هوادار و حامی مالی، از خوف شکسته شدنِ خط اتوی کت و شلوارش، تا انتهای مجلس هیچ حرکتی به سمت استکان مورد اشاره نمیکند! و سر به زیر و زل زده به گرههای درهمِ قالیِ زیر پا، تا انتها، صُمٌ بُکم مینشید فقط به گوش دادن!
الغرض، هوادارن نامزدها به غیر این تقسیم بندیِ ناعادلانه، قِسم دیگری هم دارند؛
کسانی که سرشان درد میکند برای انتخابات و نه مثل دستهی اول اهل تجمع و سیاهی لشکر جلوی ستادهایند و نه مثل دستهی دوم؛ دست به جیب. اما تا دلت بخواهد، اجتماعیند و باهاشان – اگر بلد باشی – میشود حسابی موج راه انداخت!
در این شقه از دوستدارن جناب نامزد، از ریش سفید محل و فامیل و طایفه داریم تا مربیِ اسبقِ فلان تیمِ محلی و پیشکسوت بوکس شهرستان و گوش شکستهی کُشتیِ شهر. اسم این آدمها به خودیِ خود، رأی آور و وسوسهآلود است؛ هم برای نامزدها و هم برای اهل محل و فامیل و اهالی ورزش و بچههای فلان مسجد و هیئت.
کافیست اسم در برود که فلانی هوادار فلان نامزدست و مردم ببینند که او یکی دو جا با نامزد مورد اشاره رفته و آمده. سبد رأیی دارند این جماعت که نگو و نپرس.
سرنوشت این جماعت، عُزلت است الا به این که انتخاباتی در کار باشد و یکی دو سه ماه مانده به انتخابات کسی از نامزدها بروند سراغ اینها و از کنج عُزلت به در آیند و شنبهی بعد از انتخابات باز بخزند در گوشهی عزلتشان تا باز مگر کِی انتخابات دیگر آید و این ها از غمِ عُزلت به در آیند… .
و باز میگویم که؛
این چند خط نوشته و آنچه بعد از این خواهم نوشت – مثل یادداشت قبلی و یادداشتهای بعد از این- به تریج قبای کسی برنخورد که؛ ما سر بی مو میتراشیم… .