سرویس اتوبوسهای درون شهریِ هتل به حرم و بالعکس برای حجاج ایرانی دیشب مجددا راه افتاد. برابر طرح ترافیکیای که پلیس مکه در قبل و بعد از ایام تشریق اجرا میکند، ناوگان اتوبوسی حق تردد در محدودهی حرم را ندارد و این ممنوعیت معمولا هر سال، از روز ۱۴ ام به بعد برداشته میشود.
این را هم بگویم که شوفری اتوبوس در سعودی دست مصریهاست و سیدحمید میگفت که با یکی دو نفرشان که حرف میزده، دستش آمده که اینها را دولت سعودی با وعدهی حجِ ارزان میکشاند اینجا و در ازای چهل روز بیگاری پشت رولِ اتوبوسهای شهری و بین شهری، بهشان اجازه میدهد که حج کنند و نه از جای خواب خبری هست و نه از خورد و خوراک. ساعتِ غیر شیفتشان را توی اتوبوس میخوابند و غذا را از ته ماندهی سرویس شام و ناهار هتلهائی که خطی آنجایند گیر میآورند و آخر کار، هزار ریال سعودی (یک میلیون و دویست سیصد هزار تومان خودمان) دستمزد میگیرند از اُمرای عربستان و برمیگردند مصر. البته الباقی سیستم کارگری سعودیها همین است و اسمی جز بردهداری رویش نمیشود گذاشت.
باری، هتل تقریبا خالیست و میشود نظام عمرهای را در اسکان زائران اجرا کرد. یعنی هر خانواده یک سوئیت. اما قبلش باید اعمال مکه حاجیان انجام میشد تا سه حرامِ باقی از بیست و چهار چیزی که وقت احرام بر حاجی حرام میشود، حلال شود. یعنی به عبارتی؛ صید، استعمال و استشمام بوی خوش و زن.
الغرض، دیشب حوالی نصفه شب حاجیانِ سر پا و غیر معذور و غیر ویلچری را بردیم برای ادای مناسک مکه. حدود سی و چند نفر؛ آنهائی که ازشان برمیآمد طواف و سعیشان را خودشان بینیاز به نیابت و ویلچر بتوانند انجام دهند.
نصفِ آن سی و چند نفر، بعد از طواف حج و در میانههای سعی، کم آوردند و دست به دامن که “حاج حسین، ویلچر کرایه کن برایمان” و مگر ویلچر گیر میآمد؟
یک ساعت تمام چرخ زدم بین صفا و مروه تا مگر اقلش سه ویلچر کرایه کنم برای یک زن و دو مرد که واقعا بریده بودند و کم آوردنشان نمایشی نبود و قیمتها سر به فلک! هفت شوطِ سعی ۲۰۰ تا ۳۰۰ ریال سعودی! قیمتی که قبل از ایام تشریق، یعنی یکی دو هفته قبل، ۷۰ ریال بود و در ایام عمره از ۲۰ ۳۰ ریال بالاتر نمیرود.
و این بین فکر میکردم، کسی که نه میتواند برود تا جمرات و سنگش را کس دیگری میاندازد و نه میتواند طواف کند و نه پای سعی کردن دارد، چه میشود که در ایران قانعش کنی که نیاید حج و نیابتی را که اینجا میاندازد گردن این و آن، در وطن بدهد به پسر ارشدش و تهِ تهش، شوق دیدار کعبه را در سفر عمرهی مفرده که خلوتتر و راحتتر است جبران کند و میانگین سنی حجاج ایرانی پائین بیاید و اثر حج نه در آخر عمر که کهولت مانع عبادت و توجه است، که در جوانی که هنوز درخت ایمان نوپاست و در معرض تهدید شیطان، در انسان اثر کند!
بگذریم. همیشه و هربار که اینها به ذهنم میآیند، تهش به خودم میگویم: صاحبخانه کسی دیگرست و به تو یکی نیامده برای صاحبخانه تکلیف معلوم کنی که کی را بخواند و کی را نه!
غرض اینکه؛ وسطهای سعی بودم، دور پنجمش دقیقا که دیدم حاج اسماعیل تکیه داده به یکی از آبشخورهائی که راه به راه بین مسعی گذاشتهاند و تا مرا دید صدایم کرد. مرد نازنینی است این حاج اسماعیل. یک فصلِ مستقل باید برایش بنویسم. دستش را گرفتم و تا مروه رفتیم. دور هفتمش بود. به مروه که رسیدیم نشاندمش روی صندلیای که آنجا خالی مانده بود و گفتم صبر کند تا هفت دور من هم تمام شود. و رفتیم به ادای طواف و نماز طواف نساء. آخرین واجبِ حج. در ازدحامی بیسابقه و گرمائی که بین صفوف متراکم و به هم فشردهی طواف زبانه میکشید.
و چه وداع سختی بود با حج، دورِ آخر طواف. و من نه پیِ دستخوش و احیانا طمعِ مزد. که مشتاق یار که فرمود؛ تمامُ الحجِ لقاءُ الامام… .
با چشمهائی یتیمِ ندیدنش.