خدمه

اسمش رویش است؛ مأمور اجرائی. و اسم محترمانه‌ایست. قبل‌تر به‌ش می‌گفتند خدمه. امروزِ روز که کارها شیک‌تر و اتوکشیده‌تر از سابق است، اسم خدمه هم تلطیف شده به مأمور اجرائی؛ عنوانی که ذیل آن آمده‌ام حج. خدمتگزاری و پذیرائی از میهمانانِ مستقیمِ خدا و چه از این بالاتر و بهتر؟!
قبل سفر بودند دوستانی که شماتتم کنند که تو با این یال و کوپال می‌خواهی چائی بگذاری جلوی حاجی‌ها و خم و راست شوی مقابل‌شان؟ و مگر اصلا می‌توانی؟ و این یعنی عُجب، شده بود ملکه‌ی رفتار من و کسی گمان نمی‌کرد بتِ خود بزرگ بینی در من بشکند.
اما تا الان و تا آخر هر چه بوده و خواهد بود، لذت و لذت و لذت است. و تمرینی برای ذبحِ آن منِ دروغینِ عظمت یافته! و کسی که نچشیده چه می‌داند لذت ذبح منیت و غرور و عُجب و خود بزرگ بینی را. و کجا بهتر و طهورا تر از حج که این اضافات و افاضات را به رودِ خروشانش بشوئی!
همین است که سختی دوری از کعبه را در منزلی در نزدیکی مسجدالحرام شیرین می‌کند.
ظاهرش سخت است اما کسی چه می‌داند چه لذتی دارد یک ماه تمام، در چند صد متری کعبه باشی و کمتر از شمار انگشتان یک دست دیدار میسر شود!
و خدا را به پاس نعمتی که اهلش نبودم و حواله‌ام کرد سپاس می‌گویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.