احتیاط!

وقتی بعد از ایام تشریق برگشتیم مکه، روزی سر سفره‌ی شام، شیخِ معینِ کاروان ارومیه‌ای‌ها پرسید که چرا قبل از منا و عرفات مُحرم شده بودی و شنید که به خاطر خروج از حرم و باطل شدنِ احرامِ عمره‌ی تمتعی که از مسجد شجره بسته بودم. گفت احتیاط این است که یک طواف نساء دیگر انجام دهی و آن طواف نساءِ احتیاطی تا یومنا هذا مانده بود بر ضمه و ضمانِ من. البته از دفتر حضرت آقا مستقر در ستاد حج در مکه هم پرسیدم مسأله را و ایشان هم فتوا به احتیاط در ادای طواف نساء دادند. الغرض، آن طواف مانده بود و مانده بود و مانده بود و گذارم سوی حرم یا نمی‌افتاد و یا اگر می‌افتاد، وقتم آن قدر وسیع نبود که طواف کنم.
صبح، بعد از سرو صبحانه نخوابیدم که بروم حرم و بَریءُ الضمه شوم. و وای از شک و احتیاطات در احکام و مناسک حج. شکر خدا، این سفر دامنم از شک و نسیان و وسوسه و وسواس شیطانِ خناس در شمارش تعداد دورهای طواف و سعی و پاکی و نجسی حوله‌ی احرام و ثبوتِ طلوع آفتاب در مشعر و غیر بَری بود و اعمال را با خاطر آسوده به انجام و سرانجام رساندم و بودند کسانی که در شمارش تعداد دورهای طواف شک چنان یقه‌شان را گرفته بود که یه صبح تا عصر مشغول طواف بودند و آخر سر هم ندانستند تکلیف از دوش‌شان ساقط شده یا نه… . البته این وسط، احتیاط‌ها و شکاکیت‌های بی‌جائی که بعضِ روحانیون کاروان در تلفظ صحیحِ اذکار نماز به جان زائر می‌اندازند هم خالی از اثر نیست و کسی نیست بگوید؛ آخر ای آخوندِ پدر آمرزیده، تو انتظار داری پیرزنِ بی‌سوادی که تمام عمرش آذری حرف زده و هیچ اطلاعی از نوع تلفظ و مخرجِ انواع (ظ) و (ذ) و (ز) و (ض) ندارد، “الذین” و “و لا الضالین” را با فرق محسوس در ادای ذ و ض از حلق بیرون بفرستد؟ و با شکی که تو به جانش انداخته‌ای، به وسواس نیفتد؟
بگذریم. که یکی از برکاتِ حج امسال برای حقیر این بود که تمرین کنم، دایه‌ی مهربان‌تر از مادرِ کسی نباشم!
هشت صبح بود رسیدم بیت و چه مبارک سحری بود. شبش را خواب پریشان دیده بودم. یعنی چند شب بود که خوابم پریشان بود و دل ناگران که نکند فرصت به سر آید و آن طوافِ بر طبق احتیاط بر گردنم بماند… .
ازدحام جمعیت طواف کنندگان تا کناره‌های صحن بود و نیم دور قبل از نیت طواف داخل صفوف شدم که بتوانم طوافم را در حلقات داخلی‌تر، بین رکن حجرالاسود و مقام ابراهیم انجام دهم و شعاع طواف‌هایم کم‌تر باشد و به کعبه نزدیک‌تر.
حساب کرده‌ام، هر شوطِ طوافم پنج دقیقه طول می‌کشد و حوالی هشت و نیم بود که فارغ از دورِ هفتم طواف، زدم بیرون برای نماز طواف نساء پشت مقام ابراهیم؛ وَ اتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى!
دور آخر طوافم فشار جمعیت کشانیدم به نزدیک‌ترین محل ممکن به حجرالاسود. طوری‌که بتوانم حجر را با چشمان پر شوق زیارت کنم و همین مشتاقم کرد که بعد از نماز، به نیت استلامِ حجر دوباره خود را بزنم به دل صف‌های متراکم طواف.
از حِجر اسماعیل شروع کردم. زیر ناودان طلا نماز خواندم و گوشه به گوشه‌ی بیت و هر رکن خاصه، رکنِ یمانی را به تبرک و نیابت از کسانی که سفارش دعا کرده بودند بوسه زدم تا رسیدم به حجرالاسود.
و شوق دیدار دوباره‌ی آن سنگِ سیاهِ مقدس، که در خبر آمده مثال دستِ راست خداست در روی زمین، چونان مغناطیسی داشت که مجذوبِ زیارتش شدم و رفتم داخل ازدحام بی‌مثال اطراف حجرالاسود.
نیت کرده بودم که به عوض از پدرم، حجرالاسود را زیارت خواهم کرد و بی‌آنکه کورسوی امیدی باشد به وصال آن سنگِ بهشتی که با آدم علیه‌السلام از بهشت هبوط کرده، یک‌هو دیدم که دستم کشیده شد سمتش و الحمدلله رب العالمین، برای دومین بار در عمرم، آن گوهر بهشتی را لمس کردم. الحمدلله رب العالمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.