عکسهای قدیمیش را که میبینم، هیچ هنر شگفتانگیز و خاصی در معماریِ ایوان و گنبد و صحن و سرا به چشم نمیآید.
حتا حالا هم که دارند دستی به سر و رویش میکشند، هیچ خرق عادت و معجزهای در سازهها و کاشیها و ایوانها و گنبدها به کار نگرفتهاند.
بنا مثل همهی دیگر مزارات مطهر حضرات ائمه، ایوان دارد و گنبد و گلدستهی طلا و صحن و سرا.
اصلا سرزمینی که تابستان گرم و زمستانِ سخت و سرمای استخوانسوز دارد، چه جاذبهای میتواند برای فوج فوج آدمی که شوریده و شیدا و آسیمهسر، شب و روز و بهار و تابستان و پائیز و زمستان سویش میشتابند داشته باشد؟
این چیست این، که مردمان را از همه جا و همه سو و از همه رنگ و همه نژاد، سوی خود میکشد. میگویند جاذبهی مغناطیسی و تو چنانش دان که جان و جهان و زمان و مکان را گرفته و مردمان را شوریده و شیدا و بی سر و سامان کرده… .
و میگویند… و میگویند و میگویند… .
اصلا عقلِ محاسبهگرِ دنیا زده را چه به این محاسبات؟
از همهی دستگاه حسین ابن علی (علیهما سلام)، از همهی رحمت الله الواسعهاش، خانهی پُرش، شور و شوقش به ما برسد، ما را بس.
ما را چه به فهمِ مقامِ امامِ شهید؟
همین که شوقِ دیدارش را در دل ما کاشته و نگه داشته، ما را بس… .