از کامران نجف زاده:
تو کجایی الان؟! یعنی من باید این نامه را دقیقاً به کدامین طبق از آسمانها بفرستم عزیزم؟! شکم گنده بامشاد یا مدرنیته امروز مثل یک نون خامهای است. این وریها میگویند تویش لجن است و آن وریها اعتقاد دارند باید آن قدر بخوری تا رودل کنی و دمر بیفتی. اینها ما را از تو جدا کردهاند.
راستی دیشب که به خوابم آمدی پیر شده بودی. نگفتم که شاید غصهات بگیرد. وقتی رفتی جبهه با آن ساک سبک – که حتی مربای مامان را نبردی نکند بچهها هوس کنند، کم باشد نرسد – صورتت مثل ململ بود و میان آن همه مو، یکی فقط سپید بود که صدبار به من نشانش داده بودی. همان وقتی که میرفتیم از سر کوچه بستنی بخریم و من از بغل تو پایین نمیآمدم. یادم هست. دیشب بغضم گرفت وقتی دیدمت ولی دستمال نداشتم که یک دل سیر گریه کنم. چه قدر فکر کردم صبح که خدایا حالا که همه قاطی کردهاند، من باید اینها را بنویسم یا ننویسم؟!
خدایا! خیلی از ما بچگیمان با صدای آژیر قرمز و توپ و تانک گره خورده بود و بعضیهایمان البته نمیفهمیدیم ماجرا از چه قرار است. اما آنهایی که فهمیدند و دیدند هم حالا بعضیهایشان به یک آلزایمر ترش دچار شدهاند. شاید هم آلزایمر دچار آنها شده است.
انگار بر تو چه گذشته است را کسی نمیخواهد برای ما بگوید. یک سری هم که از بغل دست تو برای خودشان دکان دو نبش باز کردهاند…
چراچین افتاده زیر چشمانت.چرا روزگارچنین است…چرانیستی تو…
دیدگاهها
سلام
فکر نکنم مردان خدا و شیران بیشه های نبرد پیر شوند
فقط شاید از غصه ها و ظلم ها شکسته شوند
زبا بود و با معنی
به روز شدی بگو
سلام
منم از اپ شدن وبت خبر دار کن دیگه
سلام
ضمن عرض تسلیت ایام فاطمیه به شما و رهروان راه آن بزرگوار
زیبا بود و جذاب
به راستی حال هم نفهمیده ایم معنای آژیر قرمز و سفید و … را
منتظر قدوم متبرکتان هستم
در
مسافر جاده زندگی http://mosaferjadehzendegi.persianblog.com