اینکه بگویم دوستت دارم، حق دوست داشتن و عاشقی را ادا نمیکند.
یا بگویم در عمق جان منی، نشانِ خوبی برای شدتی که در دوست داشتنت دارم نیست.
“شوریده و شیدای تو ام” هم واژهای نیست که بشود مقصود را با آن رسانید.
و من از صبح امروز که روز توست – که هر روز و ساعت و ثانیه برای توست- و روز به دنیا آمدنت، دنبال واژهای میگردم که شوقِ با تو بودن و تو را دوست داشتن و شوریدهی تو بودن را برساند و نمییابمش.
که تو آنقدر بزرگی که “دیدن بزرگیت را چشم کوچک من بسنده نیست”.
که اگر نبودی معلوم نبود که تکلیف دنیا با “شیدائی” چه میشد!
که اگر نبودی ما کجا داشتیم برای با سر رفتن و که را داشتیم برای سر سپردن.
میگویند گِل ما را به محبت تو سرشتهاند و راست میگویند؛ دوست داشتنت بهترین ارثی بود که به من رسید و بهترین ارثی است که باقی خواهم گذاشت.
که کام من و پدرم و پدرش و پدرهامان را به تربت تو گشودهاند و ما به محبت تو زبان گشودهایم و زبان به جز عشق تو نچرخاندهایم؛ ای حضرت باران. جناب زیتون. امامِ شهیدان.
ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
حلوا به کسی دِه که محبت نچشیدست… .