خوبیش اینجاست که از آدم انتظار دارند وقتی یکی دو روز پیدایش نیست یا وقتی میگوئی یکی دو روز نیستم، اولین حدسی که میزنند، رفتن به سفر زیارتی است. انگار که تو جائی جز کربلا برای رفتن نداری!
-و حقیقتش هم همین است؛ کسی بجز امام شهیدمان و جائی بجز کربلای عزیزمان نداریم! داریم؟!-
الغرض، این روزها که مسافران قبله کمکم دارند بار و بنه جمع میکنند برای کوچ، این چندمین باری است که آشنا و غریبه، وقتی میبیندم سوال اولش این است که «امسال هم عازمی؟» و جوابِ «نه»ای که میشنود، بیشتر از خودش، دل خودم را میسوزاند که امسال اسمم در سیاههی روسفیدانِ سپیدجامهی عازمِ حج نیست.
این روزها که میگذرد؛
دلم هوای طلوعهائی را میکند که اولین اشعههای خورشید سوزان حجاز، از لابلای کوههای متراکم اطراف بیت، میتابید در جان سنگهای سیاهِ مکه و هوای جامهی سفیدی که که عرق از چهارگوشهاش میریخت و لبخندهائی که مدام بودند از دیدار مدامِ چشم سیاه زمین در مرکز آسمان؛ کعبه.