خیر مقدم

رئیس جمهور روحانی امروز صبح آمد خوی. او پنجمین رئیس جمهوری است که در عهد انقلاب اسلامی می‌آید شهر ما. یعنی به جز بنی‌صدر و مرحوم شهید رجائی همه‌ی روسای جمهور حداقل یک‌بار آمده‌اند به شهر ما و من همه را دیده‌ام. از حضرت آقا که در آبان ۶۷ و در کسوت ریاست جمهوری آمدند خوی و هاشمی و خاتمی و احمدی‌نژاد.

تشریفات استقبال از هر پنج رئیس جمهور را یادم هست. طبیعی است که کسی در قامت یک رئیس جمهور وقتی بخواهد بیاید در شهری مرزی حتما و حکما باید ملاحظات امنیتی را مراعات کنیم.

خاصه این‌که در مقطع بعد از ۱۳ آبانِ پر سر و صدای امسال بودیم و مردم در فشار و زحمت اقتصادی‌اند و باید به هر رو جمعی را می‌کشاندیم در ورزشگاه شهر و نمایش قدرت و حضور می‌دادیم. و خاصه‌تر آن‌که جناب رئیس دولتِ فعلی بعد از انتخاب‌شان در اردی‌بهشت سال گذشته هیچ دیدار عمومیِ این‌چنینی نداشته‌اند و با افتی که در محبوبیت ایشان در انظار و افکار عمومی اتفاق افتاده، توجیه داشت که اتوبوس اتوبوس از ۱۷ فرمانداریِ استان، کارمند به همراه خانواده بیاوریم و مدارس نوبت صبح شهر و ادارات را از ۹ صبح به مقصد ورزشگاه شهر تعطیل کنیم که تصاویر، محل سخنرانی را پر نشان دهند.

و بالاخره باید سبک و سیاق هیئت حاکمه مراعات می‌شد، ولو با ریخت و پاش‌های نجومی‌ای که برای آماده سازی محل سخنرانی‌ای که فقط یک ساعت طول می‌کشید، صورت گرفت و نباید کسی مثل من که افکار و علائقش قفل شده در سبک و سیاق زندگی و حکومت ساده‌ای که در دهه شصت تجربه‌اش کرده‌، انتظار داشته باشد که حاکمان امروز، مثل مسئولانِ زمان جنگ لباس بپوشند، مثل آن زمان فکر کنند و مانند آن‌ها که شهید شدند، رفت و آمد کنند و حسابِ یک قِران دوزارِ بیت‌المال را داشته باشند… .

بگذریم. لابد صلاح آن است که خسروان می‌دانند.

غرض این‌که، از صبح که زمین و زمانِ رسانه‌ها گوش فلک را کر کردند که قرارست شیخ حسن روحانی بیاید خوی، دوستان از اقصی نقاط کشور پیام صوتی و نوشتاری و تصویریِ تبریک و تهلیل و شادباش و چشم روشنی می‌فرستادند و به فراخور ادبیات هر کدام، پاسخ مناسب می‌دادم و البته از تلویزیون مراسم فرود طیاره‌ی سیدالرئیس را می‌دیدم در فرودگاه خوی و دخترکی بود چادر سفید پوشیده با دسته گلی که از خودش بزرگ‌تر بود ایستاده به خیر مقدم گوئی به او.

دخترک که شهیدزاده‌ای بود از اهالی شهر که سرمای سوزناک صبح، رنگ از رخش پرانده بود، جملاتِ ازبر کرده را به صدای بلند ادا کرد و سرما چنان کرختش کرده بود که زبان در کامش کم مانده بود نچرخد و دسته گل را گرفت سمت میهمان ویژه و منتظر تفقد رئیس جمهور ایستاد و وقتی ملاطفت و تفقدی ندید، آرام کنار کشید تا راه برای عبور باز باشد.

فکر کردم، بابای غیور و مجاهدِ این دخترِ ده نه ساله که پارسال در حین پاسداری از مرز به شهادت رسید، اگر الان بین‌مان بود، غیرتش اجازه می‌داد دخترش را ببرند در آن سرمای صبحگاهی بایستانند به کسی خیرمقدم بگوید که پر از غرور حتا یک کلمه‌ی محبت آمیز از دهانش در نیامد؟

و فکر کردم، اگر خیرمقدم گفتن به کسی مثل ایشان، ویژگیِ منحصر بفردی برای گوینده دارد، چرا این فخر نصیبِ دختر فرماندار و استاندار و باقی خیلِ روسا و حکام نمی‌شود؟

و فکر کردم چرا از بین همه‌ی رسم و رسوم ساده‌ای که آن زمان برای داشتن‌شان انقلاب شد، فقط و فقط همین یکی مانده؟ و چرا بعدِ این‌همه سال، دست از سر یتیمانِ مانده از شهدا برنمی‌دارند؟

و غرق این فکرهای بی‌خود! بودم که دوستی از تهران که نه شهیدزاده است و نه اصولگرا و نه اصلاح طلب، زنگ زد که «تلویزیون داشت خوی را نشان می‌داد! یاد تو افتادم. بعد حالم گرفته شد وقتی دیدم دختر شهید آمد گل بدهد به رئیس جمهور و رئیس جمهور قدم از قدم و لب از لب برایش برنداشت… .»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.