عمیق

مثل خیلی از دیگر مناسبات فی‌مابینی که در مملکت ساخته‌ایم و باعث تقابل دو نفر، گروه، همکار و همراه باهم شده است، از زمان ابراهیمِ نبی تا یومنا هذا، بین روحانی کاروان حج و عوامل اجرائی، دوئیت و اختلاف رای و سلیقه وجود دارد و عجیب است که هر دو طرف حق‌اند!

در این چند سفری که مشرف شده‌ام به بیت الاهی، چه آن‌ها که درشان زائری بیش نبوده‌ام و چه این‌ها که فخر خادمی زائران خانه خدا را دارم، عوامل اسب خویش تاخته‌اند و روحانی کاروان نیز اسب خویش و هیچ یک از طرفین به نفع آن دیگری کوتاه نیامده است و هیچ یک از این دو طایفه از طیف مقابل دل و خاطره‌ای خوش نداشته است و تا می‌شده و جا داشته، زیرآب زده‌ایم و زده‌اند و قصه‌اش را مثنوی هفتاد من کفایت نیست!

الغرض دیروز که رسما جلسات آموزشی پیش از سفر شروع شد و مدیر کاروان بعد از قرآنی که حاج جواد خواند، رفت پشت تریبون و توفیق تشرف و رسیدن نوبت اعزام به اهالی کاروان را تبریک گفت و چند جمله‌ای در مقدمات سفر و آموزش‌هائی که خواهیم داشت، مجلس را تحویل شیخِ روحانی کاروان داد و شیخ نه رفت روی منبر و نه پشت تریبون. آمد و ایستاد بین مردم. میکروفون به دست و معرفی کرد خودش را که نامم “عمیق” است و گفت هرکس که آیات مربوط به حج را خوانده باشد می‌داند که خدا آنجا که ابراهیم را فرمود «مردم را به حج بخوان که از دور و نزدیک و سوار بر مرکب‌های لاغر و فربه از هر سو و از هر دره‌ی “عمیق”ی که در چهارگوشه عالم هست، سوی خانه او به حج بیایند.»، واژه‌ی عمیق به تاکید در آخر آیه آمده و الخ!

قبل‌تر وصف این شیخِ عمیق را از اقوام شنیده بودم. سال‌ها قبل، روحانی کاروان‌شان بوده و آن اقوامِ نزدیک که قضا را اهل معنا و مراقبه و تدقیق‌اند، می‌گفتند که به اعلی درجه، مساله‌دان و باسواد و مسلط است و تومنی صنار با باقی هم لباس‌هایش توفیر دارد.

شیخِ عمیق که از معرفیِ قرآنی خود فارغ شد، از جماعت مردان خواست که یک به یک خود را و شغلی که به آن مشغولند و یا مشغول بوده‌اند را معرفی کنند؛ درست آن‌زمان که من سینی چائی را دوره می‌چرخاندم در مسجد و می‌دیدم که اندک اندک نیش‌ها دارند تا بناگوش باز می‌شوند و یخ‌ها به این سبک از اداره جلسه، آب.

و هر کس را به تناسب شغلی که داشت ستود و از دامدار خواست که یک جلسه همه را میهمان شیر و سرشیر کند و از باغ‌دار قول گرفت که جلسه‌ای در بین دار و درخت باغش بگیرد و همه را دعوت کند و از کارخانه‌داری که لنت ترمز تولید می‌کرد، قول چند دست لنت ترمز مرغوب را گرفت که بعنوان جایزه‌ی سوالاتی که خواهد پرسید در جلسات، توزیع کند بین زوار! و به خانم‌های مجلس که رسید، نخواست که با صدای بلندی که کل مسجد بشنود خود و کار و بارشان را معرفی کنند که حرمت مراعات شود.

بعد خواست از زن و مرد که هر کدام از همین اولِ کار و از همین قدم اول سفر، هم‌سفر و هم‌سفره و هم‌اتاق خودش را پیدا کند و حالا که همهمه افتاده بود در مسجد و زنان در سمتی و مردان در سمتی دیگر داشتند کلونی‌های خود را تشکیل می‌دادند، رفت بالای منبر و خطبه‌اش را با حمد خدا و نعتِ رسول خاتم – که درود خدا و فریشتگان بر او و خاندان مطهرش باد- و ستایش علیِ مرتضا شروع کرد و گُر گرفت و دعای فرج خواند و صلوات طلبید و مجلس را که حالا با تغییر جاهای قبلی، به جلسه‌ای دوستانه بدل شده بود و هر کس پیش رفیقش نشسته بود و هرکس رفیق و همراهش را یافته بود، آغاز کرد.

ابتداً از شبهه‌ای گفت که بیخ گلوی خیلی‌ها گیر کرده و آن این‌که «پول را چرا می‌برید بریزید در حلقوم عرب‌ها؟» و نغز و متین پاسخ داد که ابتدا و انتها و وسط و زیر و زِبَرِ حج برای خداست و برای نشان دادن عبودیت و عمل به دستور صریح خدا و هر درهم و دنیاری که خرج شود و می‌شود برای خداست و نه عرب‌ها و اگر برای عرب بود چرا نمی‌رویم در شهرهای آبادی که عرب‌ها ساخته‌اند و می‌رویم در سنگلاخی‌ترین شهر دنیا و چرا چهارفصل نمی‌رویم و در روزهای مشخص و معلوم می‌رویم و الخ.

شیخِ عمیق، به عمق مساله پرداخت و خطبه‌اش را با نکته‌ای به پایان برد که تا به حال متوجه‌ش نبودم «در کل اعمال حج، از اول تا آخر، فقط یک ذکر واجب وجود دارد و آن “لبیک” است.» باقی همه وقوف و تامل و تحمل و حرکت است. تا دیروز متوجه نبودم که در کل سفر حج، سفری که سوق داره به یکتائی خدا، فقط یک ذکر واجب وجود دارد؛ لبیک الهم لبیک… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.