کار فرهنگی تمیز

این مثال پرکاربرد را از معلم قرآن، شیخ محسن آقای قرائتی یاد گرفته‌ام که می‌گفت: در اهمیتِ بها دادن و استفاده بردن از نیرو و انگیزه‌ی جوان‌ترها، از قرآن این‌را یادگرفته که: «خدا وقتی سپرد به ابراهیم که برود بیت را که در طوفان نوح آسیب دیده بود تعمیر کند، گفت که اسماعیل را هم در بنّائی شرکت بده و دو تائی باهم! بیت را از سر بسازید. یعنی می‌خواسته یادمان دهد که بیت خدا وقتی از نو ساخته می‌شود که تجربه‌ی پیرسال‌ها با انرژی و همت جوان‌ها جمع شود!»

امام هم که سر پیری، انقلاب را علم کرد، تکیه‌اش به جوان‌ها بود و پیروز که شد، کار را سپرد به جوان‌ها. جوان‌هائی که امروز بعدِ ۴۰ سال دیگر پیر شده‌اند و در این ۴۰ سال چنان در ارکان و زیر و زبر نهادها آمیخته‌اند که مگر مرگ بتواند آنان را از جائی آن‌را صاحبند بِکَند!

به دلیل لطفی که بزرگ‌ترهای انقلاب و جنگ به این حقیر دارند، هر از گاهی در جمع‌ها و گعده‌هایشان مرا هم دعوت می‌گیرند. جمع‌هائی که عمدتا حول محور دغدغه‌های مشترک فرهنگی تشکیل شده و می‌شود و عمده‌ی حرف‌هائی که در متن و حاشیه جلسه رد و بدل می‌شود، چگونه مفیدتر بودن و چگونه بهتر منتقل کردن ارزش‌هائیست که داریم و سنگش را به سینه می‌زنیم.

امروز میهمان یکی از جلساتی بودم که ذکرش رفت. حرف حول برنامه‌ریزی برای مناسبت‌های فرهنگی سال جاری بود و باز از هر چه گذشتیم، سخن دوست خوش‌تر بود و همه راه‌ها و حرف‌ها و ایده‌ها و تکرارها و پیشنهادها ختم شد به بودجه و ناله‌ای مشترک از نهاد تک به تکِ گرامیان حاضر در مجلس برخاست که «این راه‌ها را رفتن و این برنامه‌ها را اجرا کردن، علاوه بر همت بلند و نیروی باانگیزه‌ی پای کار، پول می‌خواهد برادرم! پول!!!»

و حرف از ایده و پیشنهاد برای اجرا در تقویم فرهنگی سال ۹۸ منحرف شد و رفت به سمت یافتن منابع تجدید پذیر مالی، جلب مشارکت خیرین، ایجاد منابع درآمدی پایدار و حتا جمع‌آوری اعانات و تبرعات و نذورات فرهنگی! و هر زور که زدیم برگردیم به موضوع جلسه، نشد که نشد که نشد!

نوبت من که شد، به ذهنم رسید که اولا وقتی می‌رویم پیِ فلان خیّر که حاضرست بخاطر پروردگار، پول بریزد پای فیلی که می‌خواهیم هوا کنیم، به‌ترین شیوه‎ی قانع کردنش برای شل کردن سرِ کیسه، داشتن و ارائه‌ی کارنامه‌ایست که نمونه‌ی فیل‌های هوا شده را بتوان نشانش داد و گفت «این سری می‌خواهیم فیل‌های به‌تر، بزرگ‌تر و بیش‌تری از این‌ها که دیدی هوا کنیم» و ثانیا برای انجام و سرانجام دادن به بند اول، می‌شود که پول نخواست. مثلا این‌که برویم با همین بزرگوارانِ انقلاب و جنگ دیده بنشینیم و انبوه خاطراتی که در ذهن دارند و هی برای هم مرور و تکرارشان می‌کنند را ضبط کنیم روی ریکوردرِ گوشی‌های هوشمندی که یکی یک دانه‌اش را توی جیب شلوارمان داریم. در کم از شش ماه می‌شود به صدها ساعت خاطره‌ی مستندِ ثبت نشده‌ی دست‌نخورده دست یافت که می‌توان با آن پرونده قطوری برای تاریخ شفاهی معاصر شهر و کشور گشود بی‌آنکه ریالی تراکنش مالی انجام داده باشیم و به اتکای این منبعِ مستندِ دست‌نخورده‌ی ارزش‌مند، کرور کرور ریال جذب کرد و در گام بعدی شروع به تکمیل و پالایش و ادغام خاطرات شفاهی کرد که باز مستلزم پول نیست و هیچ عاقلِ پولدارِ اهل فهمی، از کنار این گنج عظیم بی‌تفاوت رد نمی‌شود و صید در پی صیاد می‌افتد و می‌شود یک کار فرهنگی درست و تمیزِ آتش به اختیار را کلید زد و به سرانجام رساند… .

و خدا را شکر که این‌حرف‌ها که شمردم، سمت جلسه را برگرداند سوی فرهنگ و پول رفت به حاشیه. بعد از جلسه اما به این فکر می‌کردم که کاش صراحت و جراتی از سمت ما و هم سن و سال‌هایمان بود و پذیرشی از سوی بزرگ‌ترها که کم‌کم بازنشستگی و میدان را برای تازه نفس‌ها باز کردن را تجربه کنند و عرصه برای یارگیری از دهه هفتادی و هشتادی‌ها باز شود. اگرچه، همان‌طور که در سطور اول یادداشت نوشتم، دوستان انقلاب و جنگ دیده چنان در موضوع تنیده‌اند که مگر مرگ بتواند آنان را از جائی آن‌را صاحبند بِکَند! و خدا به همه‌ی آن‌ها که غیرتِ انقلاب کردن و پایش ایستادن و جنگیدن داشتند، عمر و عزت بیش‌تر بدهد بحق امامِ شهید.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.