پدربزرگم، که خدایش بحق این ایام و بحق اخلاصی که در عمل داشت غریق رحمتش کند، عادتش بود عید که میشد، یک طبق شیرینی گلمحمدی از قنادی مجاور مغازهاش میخرید و میگذاشت روی چهارپایهای جلوی دکان در پیادهرو که آیندگان و روندگان دهنشان را شیرین نکرده نروند از مقابل نجاریش. عیدهایش هم فقط مختص اعیاد مذهبیِ میلاد امامها و پیغمبر و فطر و قربان و غدیر نبود. مناسبتهای خوبِ ملی هم برایش عید بود و بساط شیرینیخورانیش براه. از سوم خرداد بگیر تا چهارشنبهسوری و یلدا و ۱۲ فروردین.
دوست داشت برای گرفتن شیرینی عید خودش برود. هیچوقت این یک قلم را نمیسپرد به یکی از ما و سینی شیرینی به دست که برمیگشت میگفت «حوسِن آغا! میلّیدی! بویورون گورَح… .» که یعنی ملی است و بار عام است و “میلّی” عبارتی بود که از سیاستِ سالهای دههی ۲۰ و ایام ملی شدن صنعت نفت و کودتای بعدش آموخته بود و محاوره شده بود بین مردم؛ عبارتی که در ادبیات پیرمردِ خدا بیامرز و خوشخلق ما، یعنی چیزهائی که استفادهاش برای عموم بود و نه افراد به خصوص.
و شیرینی را با طبقش میگذاشت جلوی راه مردم و خودش تکیه میداد به ستون دکان و مینشست زیر پرچمِ ایرانی که به مناسبت عید به ستون زده بود و لبخند مردم از شیرینی کامشان را تماشا میکرد… .
پیرمرد سالهاست که رفته است ولی رسم نیکوی شیرینیِ ملی ِعیدش مانده است. چه در خانهمان و چه در محلهائی که کار میکنم. همکاران میدانند که باید برای عید – هر عیدی که باشد؛ چه عید مذهبی و چه مناسبت ملی- شیرینی بگیریم و باید “ملی” باشد و کام همه شیرین شود و عید، بدون شیرینی در سازمان مبارک نمیشود و الغرض، شیرینیِ میلّیِ امروز چنان شیرهای داشت و شیرین بود که ملتِ یکماه تشنگیِ رمضان کشیده را به چنان عطشی دچار کرد که تشنگی روزهای گرم ماه مبارک در برابر آن هیچ مینمود! و عطش چنان غالب شد که کلهم اجمعین ذخائرِ آب خنکی که از دیروز در یخچال سازمان بارگذاری شده بود برای امروز، در همان ساعت اولِ کار، ته کشید!