نگاه اصلاح طلبان به فرهنگ را هیچوقت نپسندیدهام و هیچوقت دنیا را از عینک آنها ندیدهام ولی این دلیل نمیشود که حرفشان را نخوانم و نوشتههایشان را ورق نزنم. خاصه اینکه نوشته، مربوط به سفری باشد به کشوری که سالهاست در آرزوی دیدن آنم؛ مراکش!
غربیترین کشور آفریقائی در ساحل اقیانوس اطلس که جبلالطارق و دروازهی فتح اندلس و تاریخ پرفراز و نشیبش هر رهگذری را به ایستادن و تامل کردن و نگریستن وا داشته است.
و جالب اینکه تا همین چند روز پیش نمیدانستم که ما تنها مردمی هستیم که مراکش را مراکش مینامیم و نام بینالمللیش چیز دیگریست و نام قدیمیش چیزی دیگر. در اسناد تاریخی، سرزمینی که امروز به مراکش شهره است را مغرب و در اسناد بینالمللیِ امروزی مراکش را موروکو (Morocco) میخوانند و این اسمها هرچند بیربط به هم، باعث نشده و نمیشود که از جذابیت مغرب کم شود و پرسه زدن در کوچه پس کوچههای قدیمیش حسرتِ این دلِ ناماندگارِ بیدرمان نباشد.
منصور ضابطیان که او را به رادیو ۷ اش میشناسیم و اجراهای گرم و نوشتههای خوبش، در روزهای اولینِ بهارِ ۹۶ یک تُکِ پا، ۲۰ روز رفته مراکش و برگشته و زمستان همان سال نشسته سر یادداشتها و عکسهائی که از سفر آورده و تنظیمشان کرده که حاصلش شده کتابی با جلد سرخ و زمینهی نعنائی رنگِ برگ نعنا و به همین اسم منتشرش کرده؛ چایِ نعنا و نسخهای که گیر من آمده، چاپ چهارمش بوده با کاغذهائی قطور و پر از عکس و در چند فصلِ متمایز از هم، شرح سفر به چند شهر از کشور دوست داشتنی و دستِ توریستِ ایرانی به آن نرسیدهی مراکش است.
منصور در مقدمه کتابش نوشته که سالیان سال، روابط سیاسی ما و مراکشیها طوری نبوده که ویزا بدهیم و بدهند و همین اواخر کمی رنگ به روی روابط آمده و بخش کنسولی سفارت فعال شده و ویزا داده و ستانده میشود و او که این را شنیده، بیدرنگ گیوههایش را ور کشیده و رفته دم سفارت که ویزا میخواهم به مقصد مراکش و ویزا را که گرفته در دو حرکت خود را رسانده به مغربِ عربی؛ یک پرواز از فرودگاه امام به دُبی و پرواز دیگری از دبی به کازابلانکا. و من و لابد شما هم عین من، فکر میکنید که فیلم محبوبِ کازابلانکا را در عهد سینمای سیاه و سفید، در همین کازابلانکا ساختهاند که نخیر! کازابلانکا را در استودیوئی در کالیفرنیا در سال ۱۹۴۲ ساختهاند و بعدها کسی آمده و از سر ذوق، عین همان صحنه را در گوشهای از کازابلانکا بازسازی کرده است و امروز شده محلی برای جذب گردشگرهائی که عاشق سینمای کلاسیک دهه چهل و کازابلانکا هستند.
با منصور همعقیدهام که وقت اذان در هر کشور اسلامی، اوج زایش و افزایش انرژیِ اجتماعی است و مسجد و مناره ۲۱۵ متری حسن ثانی در ساحل اقیانوس را چنان ستوده که وجدِ اقامهی فریضه در زیر تاقهایش بدود زیر پوستم و در سیاههی آرزوها بنویسم «دیدار مسجد حسن ثانی در کازابلانکا و اذان و اقامهی فریضه -ترجیحا مغرب و عشاء- در خنکای ساحل بیکران اطلس».
و نه اینکه روایت کتاب یک خطی باشد و توصیف مراکش در حصار کشوری اسلامی. که از سینمائی سخن رفته که توضیح ما وقع اتفاقات هر روزه در لابلای صندلیهایش باعث میشود هر کتاب و نوشته و یادداشتی از دم تیغ سانسور بگذرد و بشود آنچه میشود!
و چند صفحه بعد، حرف از ساندویچ «الکبد» شده و کبد را عربها به جگر و دل و قلوه میگویند و درسته خریده و به سیخ کشیده و خورده میشود و ساندویچ الکبد مرا یاد عباس انداخت که رفیقِ آبادانیم است و میگفت ما عربها به جای اینکه به کسی که دوستش داریم بگوئیم «در قلب منی!» میگوئیم «قلب منی (انت کبدی!)» که شدت ارداتمان را نشان دهیم و الخ.
باری، از خواندن کتاب آدمی در قوارهی منصور ضابطیان که نگاه اجتماعی تیزی دارد انتظار داشتم که روابط اجتماعی مردم را و کنشهای سیاسی و اجتماعیشان را دقیقتر ببیند و روایت کند و خیلی سطحی از آنها گذشته و عطش مرا به شنیدن روایت داخلیتری از کشوری که به گواهی اسنادِ آمده در کتابهای مقدس، نقش بسزائی در معادلات آخرالزمانی دارد، فروننشاند. و در عوض توصیفات جزئیای از رستورانها قهوه خانهها و ترکیب مواد غذائی طبخ شده ارائه کرده و فراوان از چای نعنا گفته که انگار نشان کشور مراکش است.
کتاب که به همت نشر مثلث در ۱۶۸ صفحهی رنگی و سیاه و سفید به چاپ رسیده، با شرح مختصری از تاریخ سیاسی کشور به پایان میرسد و منصور نمیگوید نشان ستاره پنج ضلعی که در پرچم مراکش هم آمده نماد چیست و شرح این هجران و آن سوز جگر، این زمان وا گذاشته شد تا وقتِ دگر!