قبلتر نوشته بودم که چون شرکتهای فرودگاهی سعودی، به خاطر عقب نماندن از آمریکا در سیاست تحریم، سوخت به طیارههای ایرانی نمیدهند و ایرباسهای خوش نقش هما باید بفکر بنزین مسیر برگشتتان باشند و دو سره بار زدن سوخت در فرودگاه مبدا باعث افزایش وزن طیاره میشود و گرمی هوای مرداد وقتی به معادله چند مجهولیِ سنگینی طیاره اضافه شود باید برای ایمنی پرواز صبر کنند تا هوا از داغی بعدازظهر به خنکی عصر برود و بشود که پرید. یعنی هواپیما در هوای بالای ۴۰ درجه قادر به پریدن با حداکثر وزن نیست و روی همین محاسبهها، عمدهی وقت پروازها را تنظیم کرده بودند روی ساعتهای خنک شبانه روز و پرواز ما را هم. و اعلام شده بود وقت پرواز ما ۵ عصر جمعه است بوقت ایران و چون در فرهنگ ایرانی تاخیر پرواز و علافی یکی از بدیهیات است، باید یکی دو ساعت معطلی در فرودگاه مبدا را بهش اضافه میکردی و قانون حضور ۴ ساعت قبلتر از پرواز در فرودگاه را اقلش شش ساعته درنظر میداشتی. اما اینگونه نشد. موتورهای طیارهی ایرباس سفید یخچالی هما را یک و نیم ساعت قبل از ساعت اعلامی آتش کردند و وقتی پریدیم دقیقا یک ساعت زودتر از وقت درج شده روی بلیطهامان بود.
این یک ساعت حرکت زودتر، همهی شک و شبههها را در رسیدنِ قبل از طلوع آفتاب به محدوده مکه و نگرانیای که بود از دیر رسیدن و کفاره دادن به خاطر استفاده از ماشینهای سقفدار برای زائران احرام بسته – که رفتن زیر سایه برایشان حرم و مستوجب کفاره است- را از بین برد و حال خوشی دست داد.
ایرباس ایرانی هما را مجهز کرده بودند به تلویزیونهای متعددی که سرعت آنیِ طیاره و زمان رسیدن به مقصد و ارتفاعِ لحظهای از سطح زمین و نقشه مسیر حرکت را نمایش میداد و چنان نرم و سبک از زمین کنده شد و اوج گرفت و رفت بالای ابرهائی که پل میانگذر دریاچه ارومیه را پوشانده بود که سر زائر به خواندن و هجی کردن عددها و نقشهها و نشان دادنشان به هم و گزیدن انگشت حیرت از پیشرفت علم بشری گرم شد و نصف بیشتر نشستگان در کابینِ فراخِ طیارهی پهن پیکر که قضا را اولین باری بود که هواپیما سوار میشدند و قبلتر لنگهی این غول سفیدِ سر به راه را فقط در بالا بلندی آسمان دیده بودند در سایزی بند انگشتی، وقتی رسیدند جده هنوز سرخوش از یک ساعت زودتر رسیدن بودند و از طیاره که پیاده شدند و گرمی غیرمنتظره صحران سوزان عربستان، قاطی شرجی دریای سرخ وقتی خورد به صورتشان، هنوز حال خوششان به راه بود و با همان فرمان رفتیم سالن تشریفات کمرگی و به سلامت رد شدیم و از همهی سیصد و اندی مسافرِ از ایران آمده فقط من بودم که پرم گرفت به پر مامور سیه چرده کمرگ و گفت دل و روده کیفت را باید بریزی بیرون و تو فکر کن از دل کیف ما چه درآمد الا کتاب و آن هم چه کتابی؛ خون دلی که لعل شد! خاطرات خودنوشت رهبر انقلاب به زبان عربی! کتاب شهدای مدافع حرم روایت فتح و خاطرات خودنوشت فلان جانباز و قدرتی خدا مامور سعودی شعور لازم برای فهم موضوع کتابهائی که کشف کرده بود را نداشت و انگار که صرفا خواسته باشد قدرتی نشان دهد و بفهماند که آنجا رئیس کیست و چه کسی بهتر از من که لباس فرم تنم بود و بعد از تفتیش کیف اشاره کرد که با دو نفر بروم برای بازرسی بدنی و آن دو را گشت و مرا به خاطر لباسم! معاف کرد و انگار مقصودش از منظور، هدف بود و صرفا خواسته بود یک ایرانی را بیازارد و خلاص!
و دیدم که برخلاف قرار قبل مبنی بر تحریم سوخترسانی به هواپیماهای ایرانی، تانکر بنزین آمد و پارک کرد کنار هواپیما و سوختش داد و امروز که اینها را مینویسم شنیدم که تحریم شرکت ماهان هم شکسته و بخشی از پروازهای برگشت حجاج ایرانی را ماهان انجام خواهد داد و این یعنی شترق صدای سقوط پهپاد آمریکائی حال سعودیها را کرده توی قوطی و ماستهایشان کلهم کیسه شدهاند.
الغرض، تا گروه ۱۶ نفرهای که مکلف بودم برسانمشان به میقات جحفه و مُحرم شده ببرمشان مکه، همراه گروهی از حجاج ارومیهای سوار اتوبوسی نونوار داشتیم میرفتیم جحفه که مدیر ارومیهای را حالی خوش دست داد و طارق خواند به سبک مصطفی اسماعیلِ اکبرُ القُرّاء که رحمت خدا بر او باد و چنان اوج گرفت که میکروفون ماشین را دادم دستش که حال خوشش منتشر شود بین همه و لحظات اولِ حضور در سرزمین وحی به ترنم آیات دلربای مکیِ سورهی طارق بگذرد و حجاز برای من یعنی سورههای پی در پیِ کتاب کریم وقتی با لباس یکسر سفید احرام، در دل تاریکی شب با شتاب سمت مکه گرفتهای و داری میروی که برسی… .