(این یادداشت با چند روز تاخیر نوشته شده است.)
اولین بار اسمش را در اثنای حج ۹۶ شنیدم. آنسال هم مثل الان و البته مثل هر سفر دیگری که حج آمدهام، یادداشتهای حج را مینوشتم و در مجازستان میپراکندم و دوستی از دوستان قدیمیِ نشر روایت فتح که یادداشتها را میخواند بهم گفت که کسی از دوستانش به اسم مرتضی باقری همزمان با تو در حج است و یادداشت مینویسد و اینهم آدرسش و نشانی کانال حاج مرتضا را در تلگرام داد و از آنروز تا یومنا هذا، مشتری ثابت و شیفتهی نوشتههای مرد میانسالی شدم که قدم میزند در حجاز به اخلاص.
حاج مرتضا از قدیمیهای حج است و بقول آن رفیقِ طنزپردرازم که میگفت «فلانی بسکه حج رفته یک پا حجاج است برای خودش» حجاجی است برای خودش و چهل سفر حجاز در ایامٍ معلومات در نامه اعمالش ثبت شده دارد و عاشق است و هر سال موسم حج که میرسد به هر بهانهای و به هر راهی که شده، خودش را به حجاز میرساند و جامهی دنیا از تن به در و در هیئت سپیدپوشان در میآید و عشقبازی میکند و برمیگردد منتظرِ سال بعد و موسمِ حج آتی که دوباره روزش نو شود و روزیش از نو.
امسال که عمو قرار بود بیاید حج و قرار بود با کاروان ما شهرستانیهای عوام بیاید و نمیشد هر جمعه از تهران بکوبد و ۸۰۰ تا بیاید تا خوی و در کلاسهای آموزشی شرکت کند و برگردد، پیشنهادش کردم که در کانال حاج مرتضی عضو باشد و از کلاسهای مجازی و حقیقیای که خالصاً لوجه الله برگزار میکند بهره ببرد و از خدا پنهان نیست و از شما هم پنهان نباشد که خودِ دلِ من هم مشتاق به زیارت و شنیدن از تجربهها و عشقبازیهای او بود. و البته عمو هم مشتری نوشتههای دلبرانهی او، یکی دو جلسه در کلاسهای آموزشی رایگانی که در تهران برگزار میکرد، شرکت کرد و قرار بعدیشان ماند به روز ۱۲ مرداد در مکه و شبستان مقابل ناودان طلا.
الغرض موسم حج رسید و حاج مرتضا امسال هم خودش را رساند به قافله حجاج و از کانالش اوضاع معاشقهاش با رب جلی را رصد میکردم و بسیار بعید بود که با مشغولیتهائی که من دارم و با سرگشتگیهائی که او دارد، هم را ببینیم و دیدهی دنیا دیده و کام چشیدهاش را ببوسم.
الغرض شب عید غدیر که نوبت داشتیم زوار را علی الطلوع ِسحر ببریم بیت برای ادای مناسک مکه، حجاج را در باب علی که تخلیه کردیم باز تنگِ یکی دوتاشان گرفت و موال لازم شدند و من و حاج جواد ایستادیم که بروند کارشان را انجام بدهند و وضو نو کنند و برگردند و تکیه دادیم به نردههائی که راه را از شعب ابیطالب تا خود باب علی جدا کردهاند، منتظر که حاجیهامان برگردند و مشرف شویم بیت که دیدم یکی از پشت زد بهم که «اخوی میشود با این موبایل فیلم ازم بگیری و دستت نلرزد… دارم تکههائی ضبط میکنم برای مستندی که در دست ساخت دارم.»
خودش بود. حاج مرتضای باقری ِصاحبِ کانال هدهد(https://t.me/hodhod110). با سر و ریش کوتاه و کولهای کوچک به دوش و لباس رنگ روشن به تن و لبخندی که همیشه خدا در عکسهایش دارد. گفتم فیلمت را هم میگیریم حاج مرتضا و پرسیدم «شما همان آقای باقریِ هدهد نیستید؟» فکرش را هم نمیکرد کسی از مخاطبان کانالش را در آن حوالی ببیند. همین را هم گفت. و پرسید که از کِی دارم یادداشتهایش را میخوانم و از سن و سال و شغل و مشغلهام پرسید و اینکه چند سفرست که خادم میآیم و گفت «نانت توی روغن خداست و خدا بخواهد بعد از این هم میآئی و دو سه سال دیگر مدیر میشوی و…»
لنز دوربین آیفونش را پاک کردم و کادر بستم روی چهرهاش و بکگراند تصویر را قفل کردم روی ساختمان “مکتبه مکه المکرمه” که محل میلاد حبیب خداست. در پنج دقیقه و چهار ثانیه، پاسخ محققی یهودی به نام دِن گیپسون را داد که شبهاتی به تاریخ صدر اسلام وارد کرده بود و کوههای اطراف ِبیت و محلی را که داشتیم فیلم میگرفتیم و وقایع تاریخی مرتبطش را به زبانی ساده و همه فهم گفت و از فیلم که فارغ شدیم صمیمیتر و به زبان شیرین ترکی حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و گله داشت از حاج نادر طالبزاده که شبهه انداخته در بین مردم که زمزم را با آرسنیک آلودهاند و گله داشت از رسانه ملی که فرصت نمیگذارد در اختیارش که به این شبهات پاسخ دهد و گفت با مشاغل و ارتباطاتی که داشته، میتوانسته در هرجای عالم باشد و انتخابش سرزمین وحی بوده و سه سال کنسول ایران در جده و داشت باطری موبایلش ته میکشید که از کیف دوشی همیشه همراهش پاوربانکش را درآورد و در کیفش مثل کشکول دراویش همه چیز از رَطب و یابس پیدا میشد و من همچنان پر از ذوق بودم از دیدنِ مردی که نامش در باور من در جرگهی عشاق ثبت شده است. و اسم و شمارهام را با پیشعنوانِ حج ۹۸ نوشت در گوشیاش. و الان که اینها مینویسم حاجی در مدینه است و پیام دادم بهش و از خرمای عَجوَف پرسیدم ازش.
و همهی اینها را نوشتم که بگویم، تا قبل از آن سال و این دیدار، فکر میکردم عشاق مردمانی هستند در هیئت و هیبتی خاص که خرابات نشیناند و از دنیا به دور و خموده و افسرده و کنج عزلت گزیده و تارک لذتهای معمول. حج ۹۶ دو برکت برای من داشت. یکی آشنائی با همین حاج مرتضا و بعد دوستی با حاج یونس. که پیرمردی بود بیسواد و کشاورز و به زعم من، عوام که همسفر ما در آن حج بود حجهای مکرر کرده بود و آن سال به نیابت از امام عسکری حج میکرد و امسال هم دیدم که فیش آزاد خریده و آمده و آمده بود در چادرهای منا پیام که دیدار تازه کنیم و نبودم و دوباره آنهمه راه از چادرهای خودشان آمد که ببیندم.
و من آموختم؛ عشاق مردمانی هستند چالاک و زرنگ و پرتحرک و بانشاط که عمر و سرمایه و جوانی و پیری و نشاط و همت و انگیزهشان را میریزند پای آنی که عاشق هستند. و شبیه همانند که در جستن آنند!
https://www.instagram.com/p/B1jIDnvlg9r/?igshid=z82yb0uzsqup