برای شکستن فضای خشنی که در قبرستان داریم، لازمست هر از گاهی به بهانهای سور بدهیم یا بگیریم و یا کاری کنیم کسی مجبور به سور دادن شود و دورهمی داشته باشیم و ساعتی به نشاط و خنده برگزار شود. این مجبور به سور دادن شامل طیف وسیعی از اتفاقات و پیشآمدهای خواسته و ناخواسته میشود که از ارتقای گروه و فراغت از تحصیل در مقطع ارشد و دکتری تا ازدواج و فرزندآوری و صاحب خانه شدن و عوض کردن ماشین را شامل میشود و حتا در مدارهائی بالاتر، ممکن است پَرش به پَرِ سوتیهائی که میدهی و سوتیت آنقدر سنگین است که لازمست حقالسکوت در قبالش بدهی، بگیرد و به ازایش مجبور شوی سور بدهی.
و سور داریم تا سور. و بسته به سطح اتفاقی که میافتد و حماسهای که میآفرینی و یا سوتیای که میدهی، از کبابِ سه سیخهی برگ برای وعده صبحانه تا بستنی خوران و ناهار خوران را شامل میشود.
از اتفاقات درشت که حقش ادا نمیشود الا با کباب برگی که روی سه سیخ به آتش گذاشته میشود و یکی دو کبابی در خوی بلدند بسازندش که بگذریم، عمدهی سورها به بستنی و شیرموز ختم میشوند و قضا را، سر راهمان که داریم از سازمان برمیگردیم خانه، کافهای هست به اسم دورهمی که بستنی و شیرموزش معرکه است و سر راه است و اسمش (دورهمی) با فلسفهی سور دادنهایمان در یک راستا است و تابستانهای میزهایش را میچیند بیرون کافه زیر سایه درختان چنار جلوی مغازه و هزار دلیل دیگر که ما را به دورهمی گرفتن در دورهمی ترغیب میکند و مهمترینش اینکه اقتصادیتر است و خراش عمیق به کارتِ صاحب مجلس وارد نمیکند.
الغرض، دیروز به مناسبت سوتیای که شیخِ ناظر شرعیمان داده بود، سازمان که تعطیل شد، استارت ماشینها را که زدیم، ترمزِ اول را تنظیم کردیم روی لوکیشنِ دورهمی که به کفارهی سوتیِ شیخ، بستنی بخوریم و بر تقصیراتش قلم عفو بکشیم و این قلم عفو کشیده نمیشود الا به کشیدنِ کارتِ سوتی دهنده در دستگاه کارتخوانِ کافه.
و سوتی که از آن در اصطلاح همکاران به حماسه تعبیر میشود، حرفی است یا اشارهای یا رفتاری که بهانهای بتراشد و بدهد دست الباقی همکاران که علمش کنند و به تبعِ آن، استخوانی در دور میزهای دورهمی سبک کنند.
و دیروز که شیخِ ناظر شرعیمان دست به کارت شده بود به فرونشاندن حماسهای که خلق کرده بود، بعد از صرف بستنی وقتی نوبت کارت کشیدن رسید، بهانه آورد که «موجودی کارتم کم است و میترسم کفاف چیزهائی را که بلعیدهاید را ندهد!» و یکی از حاضرجوابهای مجلس بیآنکه اجازه دهد جملهی منعقدهی شیخ به پایان برسد، کارت را از شیخ گرفت و گفت «نگرانی به دلت راه نده. موجودی میگیرم. کسریش را میگویم «وقتی که مُردی از صورتحسابت کم میکنیم!»».