در تقسیم بندی مشاغلی که بیمه برایشان رد میشود، شغل عادی داریم و شغلِ سخت و زیانآور. یعنی اگر محیط کارَت پر از تنش و استرس یا سر و صدا و آلایندگی بهداشتی و روانی باشد، بیمهات در ردهی مشاغل سخت و زیانآور رد میشود و بیست سال خدمتت سی سال حساب میشود و زودتر بازنشسته میشوی.
غرض اینکه؛ غسالی یکی از مشاغل سخت و زیانآورست که علاوه بر تألّمات روحی ناشی از رخ به رخ شدنِ روزانه با میت آنهم در انواع و اقسامِ متفاوت، آلودگی سمعی و بصریِ ناشی از تحمل شیون و زاری و داد و بیداد دور و بریهای میت تازه درگذشته را هم باید به آن اضافه کنی و از اینرو، شغل و مرتبهای که نیست که مشتری زیادی داشته باشد و کسان زیادی برای نیل به آن تلاش کنند و بخواهند برای رسیدن به آن، گوی سبقت را از هم بربایند.
و از آنجا که مثل خیلی از اخبار داخلی سازمانها و ادارات، سر و صدای خبر تغییر و تحولات و آیند و روندها و عزل و نصب و استخدام و بازنشستگیها، زودتر و قبلتر از داخل، از بیرون سازمان میآید و من در عمر نزدیک به ۱۵ سالهی اشتغالم در دوائر دولتی، هنوز سوراخ درز این اخبار به بیرون را کشف نکردهام، روزی ساکت و خموش و سر در گریبان نشسته بودیم در سازمان، بیخبر از همهجا که خانمی آمد محجبه و موقر و متشخص که «شنیدهام یکی از غسالههایتان دارد بازنشسته میشود و آمدهام جایش استخدامم کنید که نه کار شما زمین بماند و نه من در به درِ یک لقمه نان حلال باشم.»
یعنی اعتماد به نفسی داشت که رستم دستانِ از هفت خوان گذشته، باید با آن یال و کوپال جلوش لنگ میانداخت. نه ما آگهیای برای استخدام زده بودیم و نه غسالهای که حرفش را میزد، خیال بازنشسته شدن داشت. اما او چنان محکم و قرص جلو آمده بود که به در ذهن داشتههایم مشکوک شدم و به چشم و ابرو و اشاره، طوری که خانمِ داوطلبالاستخدام متوجه نشود، از همکارم خواستم جَلدی بپرد سامانه تامین اجتماعی را ببیند که نکند سنوات همکارمان پر شده و ما خبر نداریم!؟ و ناغافل بیفتیم توی سیاهه اداراتی که قانون منع بکارگیری بازنشستگان را اجرا نمیکنند و توبیخ میشوند!!!
و چنان پرطمطراق پا پیش گذاشته بود برای شغلی که اگر آگهی میکردیم معلوم نبود داوطلبی داشته باشد یا خیر که دیدم حیف است مرغی که با پای خودش آمده، از قفس بپرد! باید زمان میخریدم که ته و توی ماجرا دستم بیاید و سوابق همکار در آستانهی بازنشستگی پیش از موعدمان را در بیاورم و ایضا از کارِ این زن سر دربیاورم و پرس و جو کنم و مویرگی آمارش را بدهم دربیاورند که آیا به درد غسالگی میخورد یا خیر که دو دو تای ماجرا چهار تا شود!
تجربهام از مواجهه با آدمهائی که به مشاغل خدماتی (مثل همین غسالی یا سوپوری) رو میآورند، بهم میگوید که اینها پیِ همه چیز را به تن مالیدهاند و البته قبلِ اینجا، همه شغلها و کارهائی که از دستشان برمیآمده را آزمودهاند و نتیجه نگرفتهاند و از بیچارگی تن به این دست مشاغل میدهند و چیزی برای از دست دادن برایشان نمانده و نباید زیاده از حد تحت فشار قرار بگیرند.
غوطهور در این اما و باید و اگرها، یادم آمد یکی دو سال قبل، بخشنامهای از بالا! آمده بود که سطح تحصیلات لازم برای احراز پست غسالی را فوق دیپلم معارف یا پایه سه حوزه معین کرده بود و البته از خانمی با آن دک و پُز بعید بود سوادش کمتر از لیسانس باشد و گفتم برای بررسی درخواستت باید تقاضانامه بنویسی و مدارکت را ضمیمه کنی و یادت باشد تقاضا را که نوشتی، یک برگ رونوشت از مدرک تحصیلیت را بهش ضمیمه کنی.
اینرا که شنید، شاد و شنگول در حالیکه سعی میکرد بالی که در آورده بود از خوشحالی، از پَرِ چادرش بیرون نزند، پا شد و رفت و دو ساعت بعد با مدارک برگشت. طی این دو ساعت هم توانستم استعلام بگیرم و آمارش دستم آمد و معلومم شد پای کار دوام میآورد و سختیِ مواجهه با میت، از معرکه به درش نمیکند. همه کاغذها و کپیهای لازم را آورده بود الا مدرک تحصیلی.
و یکراست رفت سر اصل موضوع؛ که چقدر دستمزد بهم میدهید و بیمهاش کامل است یا نه و اضافه کاری شامل ما میشود و ساعت شروع و پایان کارمان کی است و داشت تخته گاز میرفت که ترمزش را کشیدم؛ «اولا هنوز استخدام شما نه به بارست و نه به دار. ثانیا باید همکارمان بازنشسته شود. بعدش تازه بررسی میکنیم که آیا شما به درد این کار میخورید یا خیر؟ ثالثا صبر کنید توی ده راهتان بدهند بعد سراغ خانه کدخدا را بگیرید و چانهی اضافه کاری و بیمه و دستمزد را بزنید. رابعا مدارکی که خواستیم را ناقص آوردهاید. مدرک تحصیلیتان توی پوشه نیست!…»
بنده خدا وا رفت. انگار کرده بود با دو تا کپی شناسنامه و کارت ملی و یک خط درخواست شغل، اژدهای هفت سر بیکاری و بیپولی را به هفت قفل زنجیر کرده و طول و تفضیل را که شنید، برق از نگاهش پرید. رفت و گفت که فردا مدرکم را میآورم.
فردایش داشتیم چای دیشلمهی پشت بند نان و پنیر صبحانهمان را هورت میکشیدیم که زنی چاق و پا به سن گذاشته، با آرایشی زننده آمد تو و پوشهای را گذاشت روی میز؛ درخواست اشتغال در بخش غسالی به انضمام مدارکی که دیروزلنگهاش را از آن خانم محجبه خواسته بودیم. و این یعنی خبرِ ساختگیِ استخدام غساله، در شهر درز کرده است!
علاوه بر مدارک خودش. یک برگ کپی ریز نمرات هم آورده بود. به اسم خانم دیروزی. مربوط به نمرات کلاس چهارم ابتدائی. با معدل کل چهار ممیز هفتاد و دو صدم! که رویش نامهای بود از مدرسه ابتدائی دخترانه اروندرود خطاب به سازمان که نوشته بود این کارنامه جهت ارائه به آن سازمان محترم صادر و ارزش قانونی دیگری ندارد!