مشغله!

گفت: مولا کریم است. آقا معلم. دنیا از درویشت گذشته. از تو که نگذشته.
حق با توست آقا معلم. شغل سوای مشغله است. آدمیزاد مشغله می خواهد، تو! هم مشغله پیدا می کنی …
گفتم: می دانی درویش، مشغله کارِ کله است. کار کله هائی که باد دارند. اما حالا اینجور کله ها بدرد نمی خورند. قرارست کله ها را از باد آرزو خالی کنیم. قرارست بشویم گدای واقعیت، گدای رفاه، گدای پائین تنه.
حالا دیگر شده ایم مرغهای قدقد کنند به خاطر یک تخم! *
* . نفرین ِ زمین- جلال آل احمد