الهی!
اَنتَ؛ اَنتَ! و اَنا؛ اَنا
حالا که
حَبَسَنی عَن نفعی بُعدُ عَمَلی و خَدَعتَنی الدُنیا بِغُرورِها و نَفسی بِجِنایَتِها
و با این همه آشفتگی و پریشای
و نیازمندی …
دلم خوش است که می دانم که می دانی!!!
که می بینی!!!
که خودت به تر و بیش تر از من(!؟) به فکر چاره ای!!!
دیدگاهها
سلام
عین قصه یکی بود یکی نبود اما این دفعه خیلی دور بود
عین شادی و غصه ئ با هم اما این دفعه شادی رفت و غصه موند
…و گفت من براش بیشتر دل می سوزونم
بذار بسوزه
باید عرق کنه
خودش تب کنه و عرق کنه.وگرنه خوب نمی شه
کاش یه پتو داشتم که راحتتر آب شم!
تنها نیازمندیم فقط!
یا علی