شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای …

می گفت هر باری که به خوابش می رفته ای لباس فرم سپاه تنت بوده. همیشه.
و اصلا هیچ باری نبوده که بیائی و لباس سبز تنت نباشد.
می گفت سال های سال، هر هفته سراغش را می گرفته ای. می رفتی و میهمان خواب هایش می شدی …
می گفت الان خیلی وقت است که دیگر سر نمی زنی به ش.
می گفت لابد دلم چرکین شده که دیگر سراغم نمی آید. می گفت من که باهات رفیقم، پسرتم! سفارشش را به ت بکنم که باز هم بروی به خوابش. حسرت هفته های آن ده پانزده سال را می خورد که نمی گذشت الا به اینکه به خوابش می رفته ای … می گفت وقتی دیدمت بگویم دلش برایت لک زده. می گفت بگو با لباس سبز سپاه، و لبخندی که همیشه ی خدا بر لبت بوده … بروی به خوابش. می گفت بگو حتی اگر لازم است دعوایش هم بکنی!
سردار!
هرکس از مُهره ی مِهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟
خدا رو خوش می آید؟
خدا را خوش می آید نبینمت و ملت فکر کنند من شب و روزم با توام؟
خدا را خوش می آید سردار!؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.