کفش ها بهشت را می فهمند!

یادت که هست! کفش هایم را نو کرده بودم.
زیاد نمی پوشیدمشان.
اصلن! خاصیت کفش های نو به تازه گی شان بود.
به اینکه آنقدر تازه بمانند که واکس نخواهند!
به اینکه باهاشان به « طورِ » ایمن برسم.
« خاص »یت کفش های نو، به نرمی بی سابقه شان بود. به سبکی شان. به اینکه وقتی می پوشیدمشان، پر در می آوردم و حس پرواز به م می دادند.
حیف.
.
.
.
« خاص »یت کفش های نو، به زخم زبانی بود که خوردم. به نگاه سنگینی که به کهنه گی شان کردی. به گرد و خاکی که رویشان نشسته بود. به چین و شکن هائی که سراسر وجودش را گرفته بود.
« خاص »یت کفش های نو، به مثل ام شبی بود … که … که کفش هایم جلوی چشمم باشند و من فکر!؟ کنم یکی دیگر پایشان کرده و رفته.
و از شرم نتوانم بگویم که مال من اند!

دیدگاه‌ها

  1. دراسله

    فکر می کرد هیچ بویی از کسی که دوسش داره براش نمونده
    تاصبح کابوس بی بویی زجرش داد
    تازه خواست چشاش گرم شه که دید یه بویی میاد
    از ته ته قلبش بود
    همه اتاق رو پر کرده بود
    نتونست تو رختخواب بند شه
    عین گیجا دنبالش گشت
    ………
    فهمید نشتی از کجاست!
    چند روز پیش کاپشنی رو تا چند دقیقه به خودش چسبونده بود
    بوی عطرش تا فیها خالدونش رو شیمیایی کرد
    ولی یادش نبود
    حالا دیگه راحت نفس می کشه
    دلت آب!

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.