قرار شد اسماء١ برود؛ اسماء بهتر از بقیه صحبت میکرد. روانهاش کردند برود و سؤالشان را، شاید اعتراضشان را به گوش پیامبر برساند. پیامبرِ خدا با چندنفر از صحابه توی صحن مسجد نشسته بودند. اسماء نزدیکتر آمد، سلام کرد و گفت: «پدر و مادرم به فدایتان یا رسولالله! بانوان من را فرستادهاند بیایم و سؤالی از شما بپرسم. و میدانم هیچ زن مسلمانی در شرق و غربِ عالم نیست مگر این که این سؤال برایش مطرح است؛ خدا شما را برای هدایت مردان و زنان مبعوث کرد. ما زنان هم به تو و خدایت ایمان آوردیم. اما خدا انگار شما مردها را با حجهای مکرر و نمازجمعه و جماعت و بالاتر از همه اینها؛ فیض جهاد و شهادت بر ما برتری داده. ما خیلیوقتها به جای حج و جمعه و جماعت و جهاد، فقط نشستهایم و خانهداری و بچّهداری کردهایم. یعنی ما از آنهمه اجر محروم میمانیم؟» پیامبر لبخند رضایتمندانهای زدند، رو کردند به مردها و پرسیدند: «تا حالا دیدهاید کسی بیاید و سؤال دینیاش را اینقدر خوب طرح کند؟» صحابه گفتند: «یا رسولالله! ما اصلاً فکر نمیکردیم زنی بتواند اینقدر خوب صحبت کند!» پیامبر رو کردند به اسماء و گفتند: «برو و از طرف من به بقیه زنان هم اعلام کن که خوبشوهرداریکردنِ شما و جلب رضایت همسرتان با همه آن فضایل حج و جمعه و جماعت و جهاد و شهادت برابری میکند». اسماء با همه وجودش لبخند زد و تهلیل و تکبیرگویان رفت تا این بشارت را به بقیه زنهای مهاجر و انصار هم برساند و شاید به همه زنان شرق و غرب عالم تا به امروز…
———————
پ.ن:
١. اسماء بنت یزید انصاری
از این جـــــا