من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه *

آدم عیاری است. نسخه ی بروز شده ای از جوانمردی و مرام و لوطی گری. سال های سال کردستان بوده. یعنی بعد از این که بابا شهید شد، جنوب را بی خیال شد و کج کرد سمت کردستان و تا آخر جنگ آن جا ماندگار شد. بعد جنگ هم رفت پی درس و مشق و الان طبیب حاذق بی تکلفی است. آن قدر که تا آقای دکتر را برایت معرفی نکنند و نگویند آقای دکتر رئیس بیمارستان … است باورت نمی شود آدمی که جلویت ایستاده پزشک است و سردار است و فلان کار و فلان جا و فلان خیر به دست او سامان گرفته …
دی شب می گفت شبی که فردایش قرار بود بزنند به مواضع دمکراتها در سردشت، خواب بابا را دیده. می گفت گفتم: علی بالا! چرا ما رو نمی برین پیش خودتون؟
می گفت گفتی: هنوز وقتش نشده. هنوز کار دارید آن ور. هنوز برایتان کار هست برای انجام دادن.
می گفت فردایش وقتی در سینه کش کوه ترکش خوردم و کمرم به قاعده ی یک کف دست باز شد، شدت جراحتم آن قدر بود که اولش فکر کردم شهید شده ام. بعد که یادم افتاد دیشب چی بین من و علی گذشته، فهمیدم هنوز این ور کار دارم و فهمیدم که شهید شدنی نیستم. پاشدم خودمو جمع کردم و آمدم پائین و رفتم پی بستن زخم و زندگی!
دکتر آدم عجیب و غریبی است.
آن قدر عجیب که بعد از هنوز بیست و خورده ای سال پس از جنگ، باب جهاد برویش بسته نشده و هنوز کار هست برایش برای انجام دادن!
و منهم من ینتظر
و ما بدلوا تبدیلا!
**
==============
* و ** – (سوره ی مبارکه ی احزاب. آیه ی بیست و سوم)