این حال که من دارم و این روزها که بر من می گذرند تواءم با نوعی خواستنی از کرختی است.
انگار در اتوبان بخواهی دنده ی معکوس بکشی بی آنکه فکر کنی ماشین پشت سری ات با سرعت ۱۶۰ تا به تو خواهد کوباند!
انگار از دور تندی که برای خودت و کارهایت تعریف کرده ای کمی فارغ شوی.
می گوید این حال تو دوست داشتنی ترین و قابل تحمل ترین پوزیشنی است که می توانی به خود بگیری. متوجه چیزی که می گوید نیستم.
آدم خودش خود را از درون کمتر می تواند واقعی ببیند!
اما لنگه ی همین حال را که می گوید احسن تقویم تو ست را تجربه کرده ام. سال ها قبل. میان روزهای گرم آن تابستان چندان که افتاد و دانی!!!
آرام می شوم. بیشتر از آن چه که باید. و بقول او قابل تحمل تر. و این ها همه اثر رد حضور کسی است که دلم بی تاب اوست…
وقتی نام تو به میان می آید، حال دیگرگون می شود…
این روزها دیگر در اتوبان و بین ماشین های پرشتاب آن دیگر دل نگران معکوس کشیدن نیستم. حتی اگر ماشین عقبی فک مرا پائین آورد!
دیدگاهها
کمتکمت