آخرهای وقت اداری است. این یعنی ته مانده ی ساعتی را که باید! در محل کارت باشی را تحمل کن و در وقت معلوم! فلنگ را ببند تا باز روزی دیگر آغاز شود. سرم از صبح که آمده ام درد می کند. آنقدر بی حالم که حتی جَنَم خواندن نماز را هم ندارم و بی خیال فضیلت اول وقت خواندنش، موکول میکنمش به عصر و می دانم که خواندن نماز در عصرهای کوتاه پائیزی با چشم هائی خمار خواب نیم روز کاری است شگرف و سترگ!
در خماری و رخوت بعدِ ساعت دو ی عصر، وقتی چشمان خسته ام کاری بجز چیدن آلبالو گیلاس ازشان بر نمی آید، لحظاتی حس می کنم مانیتوری که به ش خیره شده ام شروع به حرکتی آونگی کرده و هی دارد برای خودش موج مکزیکی اجرا می کند. و این آونگ منظم هی دارد تکرار و تکرار می شود. حالا هر قدری هم سرد درد داشته ام منجر به سرگیجه نشده و من سر درد و سرگیجه و تلورانس حرکتی مانیتور را می گذارم به حساب پیری و هزار درد بی درمان! متعاقبش تا آنجا که حرکت های آونگی میز و مانیتور به پرده ها نیز سرایت می کند و من متوجه می شوم که کسی غیر من در ساختمان باقی نمانده است. در همان رخوت و بی حالی آنقدر مخیله ام کار می کند که متوجه شوم، آونگ حرکتی میز و مانیتور و پرده نه از سرگیجه ی من که از زلزله ی لطیفی! است که رخ داده.
چند ثانیه مکث می کنم. حالا دیگر زلزله هم تمام می شود و لزوم جیغ و داد و فرار احتمالی به بیرون هم از بین می رود. بی سیم و موبایلم را برای موارد پیش بینی نشده! بر می دارم و با فراغ بال می روم در محوطه. چای چی اداره سیگاری گیرانده و به من که هیچ ردی از ترس در چهره ام نیست خیره مانده! انگار نه انگار که بیست سی ثانیه ساختمانی که در ش بوده ایم مثل گهواره تکان تکان می خورده. او از من هم بی خیال تر است انگار! به ابرهای تیره ای که آسمان را پوشانده اند در روز دحو الارض و زلزله ای که آمده تا جسم ها و فکرهایمان را در همچه روزی تکان بدهد می اندیشم و به این که اگر چند دقیقه ی قبل ساختمان را روی سرم آوار می کرد، کار نکرده ای و حسرتی و لب گزیدنی در دنیائی که درش غرق شده ام داشتم یا نه؟ و در بی خیالی تمام به این نتیجه! می رسم که در دنیا هیچ کار نکرده ای که می توانستم و نکرده ام ندارم! و در فرصتی که خدا باز بار دیگر در اختیار نهاده، من همان آدم سابق خواهم بود با همان پرده های غفلت که حجاب اند بین من و فرصت هائی که چون ابر در گذارند… الّا ما رَحِمَ رَبّی! مگر خدا رحمی و رحمتی و گشایشی قرار دهد.
و بعد از ظهر و شب که مدام پس لرزه جانمان را به لزره در می آورد می شنویم که تکان های خفیف شهر، ته مانده ی تکانی عظیم به قدرت ۷٫۴ ریشتر است در وان که تتمه اش شهر ما را بی نصیب! نگذاشته.
و در ذهن سیال و درگیرم آیه می تراود که:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ
هان ای مردمان! پروردگارتان را پاس دارید، بیگمان زلزلهی (مرگبار) ساعت [:قیامت] چیزی بس بزرگ است…
و این اولین آیه ی سوره ی حج است. فریضه ای که چند روز دیگر صور آغاز آن دمیده می شود…
دیدگاهها
سلام وبلاگ زیبایی داریدراستش ازتو همشهری ادرستون رو دیدم موفق باشید
سلام داداش
خب شکر خدا که به خیر گذشته این روزها درست درمون اخبار گوش نکردم
ما هم هنوز مست عطر حضور مولامون هستیم
التماس دعا