مستمع آزاد

اسمش رضاست. کربلائی حاج رضا! از هیئتی های قدیم خوی و پای ثابت هیئات سنتی شهر و بقول ما تُرک ها؛ حسین چی است. شب، در اثنای تشکیل صفوف جماعت، محمدباقر را به کناری می کشد و با لحنی که تَه ش غروری شیرین نهفته است می گویدش که شب جمعه عازم است و این عرفه ششمین عرفه ی متوالی ای هست که کربلا را درک می کند و میهمان اربابش سیدالشهداست( علیه السلام)… و بار چهاردهمی است که مهیای سفر کربلا است. این را می گوید و نشسته قامت می بندد. و من یادم می آید هشت سال پیش او را در بین الحرمین دیده بودم که پایش را می کشید و آن جا هم نشسته نماز می خواند. رضا قامتش را می بندد و من و محمدباقر می مانیم در خماری خاطره ی تنفس در بهشت بین دو حرم بهشتی… و یاد خم ابروی یار بر نمازی که قامتش را می بندم می چربد، آنقدر که از نماز و نوافلش فقط نیتش را یادم می ماند و یقین دارم! الباقی فریضه را فقط خم و راست شده ام و مرغ خیالم در هوای روز عرفه ی بین الحرمین سال هشتاد و دو هی رفته و آمده تا جماعت را سلام بدهم و شماره ی مدیر دفتر خدمات زیارتی ای را بگیرم که زحمات زیارتی مان به گردن ایشان است و بپرسم که جا برای ما دو زائر ِ زار ِ نزار دارد یا نه؟ و جواب بشنوم که مانیفست آبان ماه شان را یک ماه پیش فرستاده اند و بودن ما بین میهمانان عرفه ی کربلا جزء محالات وقوعی است… و برگردم پیش محمدباقر تا حسرت بخوریم که چرا یک ماه قبل که هوائی شده بودیم اقدام نکرده ایم که الان به جای لب حسرت گزیدن مهیای رفتن شویم… و محمدباقر که حالا ناامیدی تَه ِ چشم هایش را پر کرده، دل داری ام بدهد که منتظر می مانیم تا سهم! مان برسد و اسم مان برود توی لیست! و من بُراق شوم که جان ِ برادر! اگر به من و شماست که عمراً ردی از اسم ما نمی رود قاطی اسم آدم خوب ها! یعنی ما در حد و اندازه ی آدم خوب ها نیستیم. حالا اگر دری به تخته خورده و من و شما قاطی آدم خوب ها یکی دو نوبت بار سفر کربلا بسته ایم مثالمان حکایت بچه های پنج شش ساله ای بوده که مستمع آزاد کلاس اند و سن و سال شان به سن حضور قانونی! در کلاس نمی خورد! و گفتم خانه ی پُرش این است که زورمان را بزنیم بلکه باز هم بگذارند مستمع آزاد یا بقول خودمان (رُستم آزاد) کلاس باشیم.
پی نوشت:
۱٫ هر سال ایام تشریق و فصل حج که می رسد، من بیشتر از دل تنگی سفر حج، دل تنگ سفر کربلا می شوم و حسرت سفر کربلائی را می خورم که میهمان عرفه ی سیدالشهداء علیه السلام بودم و داغ تکرار نشدن آن سفر بیاد ماندنی تا عمق جان مرا می سوزاند…
۲٫ نمی دانم الان هم بچه ها قبل از رسیدن به سن قانونی می توانند در کلاس های درس سال اول ابتدائی شرکت کنند یا نه؟ ولی آن سال ها که ما بچه تر! بودیم کلاس هایمان مستمع آزاد داشت که ما ترکی شده ی آن را ( رستم ِ آزاد ) می خواندیم و رستم ِ آزاد در نگاهی کلی و در ادبیات شفاهی آن سال ها کسی بود که بودن یا نبودنش در محیط نه پیرو قانون خاصی بود و نه اثری در بودن یا نبودنش. مثل ستون گازهای بی خاصیت جدول جناب مندلیف در شیمی! که با هیچ عنصر دیگری ترکیب نمی شدند!

دیدگاه‌ها

  1. محمدباقر

    حاجی گفتنیا روگفتیِ،داغ دیروزم روهنوزم که تازه ست رو تازه کردی،نمیدونی توچه حسرتی دارم میسوزم…
    حاج عباس که غلام حیدره،اگه بادقت نگاهش کنی ۱گردوخاکی رو صورتش داره،نمیدونم گردوخاک جنگه هنوز نگهش داشته،یا گردوخاک نینواوتل زینبیه است نشسته رو صورتش
    یه چیزی میگم فقط خودت وخودم میتونیم بدونیم :الان حاج عباس تو چه حالی ومن وتو تو چه حالیم؟

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.