ده سال پیش تر بود آن وقت که عزم کردم باَّی نحو ٍ کان! سر از کار دنیای مجازی – آن روزها هنوز اینترنت می خواندندش و واژه ی دنیای مجازی استخدام نشده بود – دربیاورم، با کلی پرس و جو و تحقیق! موفق به ابتیاع مودمی شدم که با هزار ضرب و زور و گیژ و ویژ ارتباط دیال آپ برقرار می کرد با شبکه و قدر ارتباط تو با شبکه ی جهانی به اندازه ی ساعتی بود که روی کارتی که کارت اینترنت می خواندیمش درج شده بود و آن وقتی بود که هنوز خبری از تکنولوژی E1 و ADSL و وایمکس و GPRS نبود که نبود. و این در روزی بود تابستانی و گرم که من بلافاصله و در اولین ورود به دنیای مجازی پس آن گیژ و ویژهای ممتدی که وقت کانکت شدن از مودم صادر! می شد، در اولین صفحه ای که گشودم موفق به ساخت اکانتی در یاهو شدم که تلفیقی بود از چند اسم ترکیبی که ملغمه ای بود از چیزهائی که دوست شان می داشتم و ته ش با نشان (_) آندر لاین، اسم خودم را تپانده بودم و از شوق داشتن یک نشانی اینترنتی با این همه! مایه های ارزشی! چه فخرها که به خودم نفروختم!
بگذریم که آن زمانی بود که رسمی ترین ادارات و وزارتخانه ها نشانی الکترونیکی شان را از سرویس یاهو می گرفتند و هنوز که هنوز است ته ِ سربرگ خیلی از اداره جات نشانی الکترونیکی با پسوند yahoo.com@ باقیست…
اما بعد ها، خیلی سال بعد از آن اولین ارتباط کذائی و پس از گسترده تر شدن ضریب نفوذ اینترنت، گوگل افزونه ای به سرویس هایش اضافه کرد بنام جی میل که هر کس را در سرا پرده اش راه نبود الا به داشتن دعوتنامه از سوی کسی که قبلا سرویس جی میل داشته باشد و این مثل این بود که بخواهی برای دریافت گرین کارت آمریکا از هم وطن ت که سیتی زن آنجاست، دعوت نامه برایت بفرستد و فرستادن دعوت نامه ی جی میل در آن زمانه ی قحطی! که هر کاربر ده بیست تا دعوت نامه بیشتر نداشت، لطفی بود در خور تجلیل و کرامتی در خور تجلیل!و این حکایت طلب و استجابت، برای خودش داستانی داشت به قاعده ی مثنوی هفتاد من کاغذ!
باز بعد چند سال، اهالی مقیم جی میل که با کلاس تر از کاربران یاهو می نمودند، با پدیده ی کم سر و صدائی مواجه شدند به نام سیستم نسخه خوان گوگل (Google Reader) که کم کم تبدیل به شبکه ای قدرتمند از حضور افراد شد که می شد هر آنچه در نت افزوده می شود را به وسیله ی آن خواند و دوست داشت و به اشتراکش گذاشت. و این ابزار کم سر و صدا رفته رفته جزئی از زندگی روزمره ی جماعتی شد که (گودر)ی نامیده می شدند و گودر جزء لاینفک زنده گی شان شده بود و برنامه های درس و دانشگاه و تفریح و کارشان را با گودر تنظیم می کردند و نه برعکس!. و این بود و هر روز بهتر از دی روز بود تا یک ماه قبل که اخباری غیر رسمی مبنی بر تغییر و حتی حذف این سرویس دهان به دهان بین اهالی گشت و این هفته، شد آن چه نباید می شد.
و حالا چند روزست گودریّون سابق، با آن همه پهنای دوستی های شکل گرفته در شبکه ی نسخه خوان گوگل، با سرگشتگی تمام سعی به هضم آنچه ناخواسته جای گزین خوراک قبلی شان شده می کنند و بنا بر اخبار موثق، اکثر قریب به اتفاق آن جماعت کذائی در بلع این لقمه ی ناخواسته ناتوانند!
لکن، خیر این ماجرا برای منی که سالها گرفتار افسون این نسخه خوان جذاب بوده ام، فرصتی است که با حذف پدیده گودر در برنامه روزانه ام گشوده شده تا آن را مصروف خواندن کتاب های تلنبار شده ام است که هر بار و از هر نمایشگاه و بساطی ِ کنار خیابان می خرمشان به امید وقتی که آزاد شود و بخوانمشان. و این نبود و حاصل نشد تا آن که گودر به خاطره ها پیوست…
بقول ملای روم: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش!
و من در پس لذتی چند ساله از سیر در فضای مرحوم ِ مغفور! گودر، باز به غار تنهائی ام بر خواهم گشت تا لذت تنهائی را با کتاب های خاک خورده ام و به هر سطر ماندگاری که از کتاب های چاپ بیروت و سن پترزبورگ و تهران قدیم می خوانم به اشتراک بگذارم و لذت خواندن کتاب های قطور را لایک بزنم و با خودم به اشتراک مجددشان بگذارم تا مگر این بار به سِحر ِ کدام افسون از این آئینه های مکرر جادو از آن بیرون خزم…
دیدگاهها
تبریک!
سلام عید قربان مبارک…در مورد وهابیت مطلبمون رو بخونید و نظرتون رو در موردش بفرمایید و در ضمن مطلب دارید در مورد فتنه های تازه وهابیت؟؟؟