از من می شنوید هر از گاهی – همیشه نه ها! فوق فوقش چند سال یک بار – برای کسی که دوستتان دارد و دوستش دارید طاقچه بالا بیائید. گیر و گورتان اتوماتیک رفع می شود! نشان به آن نشان که دی شب ناامید و بی حوصله و بی طاقت وقتی با مهدی رفتیم سراغ آن یک نفر که دوستم دارد و دوستش دارم و بودنش می ارزد به کلهم اجمعین دنیا و آخرتم و برخلاف هر بار که خم می شوم و صورت ماهش را می بوسم، راست ایستادم و به نشانه ی قهر نه خم شدم و نه بوسیدمش و ته دلم گفتم اگر کاری نکنی که اربعین را با بچه ها کربلا باشم تا قیامت… و حرفم را خوردم و ته همان دلم لحن قهرم را ویرایش کردم که: اگر کاری نکنی اربعین را با بچه ها بروم کربلا تا آخر ِ … آخر ِ … آخر ِ این هفته نه سراغت می آیم و نه می بوسمت و با همان حال طاقچه بالا و قهر آلود برگشتم و چشم های متعجب مهدی را دیدم که پرسید: چرا نبوسیدی اش؟ و فهمید که باهم قهریم! و سوار ماشین شدم و ته دلم قرص بود که دلش نمی آید تا آخر هفته سراغی ازش نگیرم و مطمئن بودم گیرم آخر هفته نشده رفع و رجوع می شود… و قربان دل دریائی اش بروم که تاب نیاورد آخر هفته شود تا کار ما را راه بیاندازد و صبح نشده تلفنم به نشانه ی اضافه شدن نامم به کاروان زائران اربعین حسینی (علیه السلام) چند نوبت زنگ خورد…
از من می شنوید هر از گاهی کاری کنید کسی که دوستتان دارد لطف بزرگی برایتان بکند. عشق به همین چالش هایش عمیق می شود و در جان آدم رسوخ می کند.
از من می شنوید یک بار هم که شده، کسی را که دوستش دارید به چالش بکشید!